اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قامت

نویسه گردانی: QAMT
قامت . [ م َ ] (ع اِ) قامة. قد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندام . (ناظم الاطباء). بالا. بالای مردم . (مهذب الاسماء). رعنا و موزون از صفات آن است : قامت موزون . قامت رعنا. شمع، الف ، شجر، درخت ، لوا، خط استوا، نرگس ، از تشبیهات آن است . و با لفظ راست کردن ، برافراختن ، خم کردن استعمال میشود. (آنندراج ) :
چون پست بودت قامت دانش
چون سروچه سود مر ترا بالا.

ناصرخسرو.


بفزای قامت خرد و فکرت
مفزای طول پیرهن و پهنا.

ناصرخسرو.


مرد مخوان هیچ و بتش خوان از آنک
چون بت با قامت و بی قیمت است .

ناصرخسرو.


کسی که با تو دلش چون الف نباشد راست
ز هیبت تو شود قامتش خمیده چو دال .

معزی .


قیمتم از قامتم افزونتر است
دورم از این دائره بیرون تر است .

نظامی .


کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین .

نظامی .


بر شاپور شد بی صبر و سامان
به قامت چون سهی سروی خرامان .

نظامی .


رخسار و قامتش بطریق مناسبت
ماه شب چهارده و خط استوا است .

کمال اسماعیل (از آنندراج ).


اینکه تو داری قیامت است نه قامت
وین نه تبسم که معجز است و کرامت .

سعدی .


بس قامت خوش که زیر چادر باشد
چون باز کنی مادر مادر باشد.

سعدی (گلستان ).


ای ماه سروقامت شکرانه ٔ سلامت
از حال زیردستان می پرس گاهگاهی .

سعدی .


فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت ، عنبر است آن یا عبیر.

سعدی .


آمد آن شوخ به سیر چمن و نرگس مست
جلوه ٔ قامت او دید و سر افکند به پیش .

سعدی (از آنندراج ).


به ناز اگر بخرامد درخت قامت تو
ز جای خود برود سرو اگرچه پابرجاست .

سلمان ساوجی (از آنندراج ).


از آب و گل غرض شجر قامت تو بود
عالم نداد بهتر از این حاصل دگر.

ملا نظیری (از آنندراج ).


پیشتر زانکه دهد خامه بدستش استاد
الف قامت او مشق قیامت میکرد.

صائب (از آنندراج ).


نکرده بود تماشا هنوز قامت راست
که شد خرام تو سیلاب عقل و هوش مرا.

صائب .


بعزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد
گل از بیطاقتی چون خار آویزد بدامانش .

صائب (از آنندراج ).


آویخته شقه از ملاحت
برماهچه ٔ لوای قامت .

واله هروی (از آنندراج ).


بنای قامتم را نو گلی زیر و زبر دارد
که شمع قامتش پروا نه از تاب کمر دارد.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


|| چرخ چاه مع آلات و تمام ساخت وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، قِیَم . (منتهی الارب ). لیث آرد: چیزی است که به اندازه ٔ اندام یک مرد بر کنار چاه سازند و چرخ چاه را در آن قرار دهند و هر چیز که به همین اندازه از سطح زمین بالا آید آن را قامه گویند. جمع آن قیم است . ازهری در رد وی گوید: آنچه لیث درباره ٔ قامت گوید نادرست است و قامت نزد عرب چرخ چاه است که بوسیله ٔ آن آب از چاه کشند. (معجم البلدان ج 7 ص 19). || اقامه . (ناظم الاطباء). اذان خفیف که پس از اذان گویند. (السامی فی الاسامی ) :
چه داری عزم چندین استقامت
که هم روزی برآید بانگ قامت .

ناصرخسرو.


آن مؤذن سرخ چشم سرمست
قامت بسر زبان برآورد.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قامت . [ م َ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ج 7 ص 19).
قامت . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان برگشلو بخش حومه ٔشهرستان ارومیه . در 10500گزی خاور ارومیه و 2500گزی جنوب شوسه ٔ کلمانخانه به ارومیه واقع...
هم قامت . [هََ م َ ] (ص مرکب ) هم قد. هم بالا. (یادداشت مؤلف ).
الف قامت . [ اَ ل ِ م َ ] (ص مرکب ) آنکه قامتی راست دارد. هرچیز افراخته و راست مانند الف . (ناظم الاطباء) : خمیده پشت الف قامتان مژگانش ز با...
پست قامت . [ پ َ م َ ] (ص مرکب ) رجوع به پست شود.
چرب قامت . [ چ َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از بلندقامت و خوش قد باشد. (برهان ). چرب بالا. (آنندراج ). خوش قد و قامت . (ناظم الاطباء). رجوع به چرب با...
خوش قامت . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) خوش قدوبالا. خوش بالا. (یادداشت مؤلف ).
سهی قامت .[ س َ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. بلندقامت : شنیدم سهی قامت سیم تن که میرفت و میگفت با خویشتن .سعدی .
غریب قامت . [ غ َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه قامت خوب و شگفت آوری دارد : لطیف جوهر و جانی ، غریب قامت و شکلی نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خوئی ....
الف قامت . [اَ ل ِ ف ِ م َ] (ترکیب اضافی ) قامت راست مانند الف : نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم .حافظ (د...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.