قبا. [ ق َ ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند. (حاشیه ٔ برهان از دکتر معین ).جامه ٔ پوشیدنی که روی ارخالق پوشند. (ناظم الاطباء).توزی . (منتهی الارب ). فرغل . یلمه . یلمق . (ناظم الاطباء). جلمق . کرته . ج ، اقبیه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). این کلمه [ قبا ] را مردم هلاند گرفته و به معنی جامه ٔ شب
۞ به کار برند و کابائی
۞ گویند
: ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده به رخ همچو ورد
چنان آمد اسب و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار.
فردوسی .
زره بود بر تنْش پیراهنش
کله ترگ بود وقبا جوشنش .
فردوسی .
بیامد به رخش اندر آورد پای
کمر بست و پوشید رومی قبای .
فردوسی .
ز زربفت پوشیده چینی قبای
فراوان پرستنده پیشش بپای .
فردوسی .
سرو و مهت نخوانم ، خوانم چرا نخوانم
هم ماه با کلاهی هم سرو با قبائی .
فرخی .
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.
منوچهری .
هر طوطیکی سبز قبائی دارد
هر طاووسی درازپائی دارد.
منوچهری .
بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشیدی . و مردمان چنان دانستندی که یک قبای است و گفتندی سبحان اﷲ این قبا از حال بنگردد. (تاریخ بیهقی ). آنجا نیز... بسیارطاوس و خروس بودی ، من ایشان را می گرفتمی و در زیر قبای خویش می کردمی . (تاریخ بیهقی ). من که بونصرم باری هر چه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه ٔ نابرید و قباها و دستارها... (تاریخ بیهقی ).
چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست .
ناصرخسرو(چ تقوی ص 82).
زین پیشتر کلاه و دواج سپید داشت
اکنون وشی کلاه و بهائی قبا شده است .
ناصرخسرو.
آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ
زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ .
معزی .
تا آتش عشق را برافروخته ای
همچون دل من هزار دل سوخته ای
این جور و جفا تو از که آموخته ای
کز بهردل آتشین قبا دوخته ای ؟
خاقانی .
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای .
خاقانی .
زره زلف در قبا شکنی
آه در جان آشنا شکنی .
خاقانی .
عالم آن عالم است و دهر آن دهر
از قباشان کمر ندوخته اند.
خاقانی .
قبابسته چو گل در تازه روئی
پرستش را کمر بستند گوئی .
نظامی .
شمع که هر شب به زرافشانی است
زیر قبا زاهد پنهانی است .
نظامی .
قبا دربسته بر شکل غلامان
همی شد ده به ده سامان به سامان .
نظامی .
قبا گر حریر است و گر پرنیان
به ناچار حشوش بود در میان .
سعدی (بوستان ).
درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده ... (گلستان ). و هر که بدین صنعت ها که بیان کردم موصوف است بحقیقت درویش است ، اگر در قبا است ... (گلستان ).
از قبائی قلعه ای آور بدست
کش کلاه و جبه باشد کنگره .
نظام قاری (دیوان ص 25).
عاقبت تاجامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.
نظام قاری (دیوان ص 27).
پیشوازست زن و مرد قبا و آنچه در او
چاک پس هست مخنث بود و بیهنجار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
-
امثال :
آنقدر خدا خدا کردم تا ابره را قبا کردم .
خنده ٔ قباسوخته .
قباسفید قباسفید است .
قبا گیرم بیلفنجم بقا کو .
قبای بعد از عید برای گَل منار خوب است .
مثل قبای بعد از عید .
قبایی است بر قامتش دوخته .