اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قبار

نویسه گردانی: QBAR
قبار. [ ق َب ْ با ](اِخ ) لقب عام ملوک صقالبه . (آثارالباقیه ص 102).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت...
غبارشدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غبار شدن زمین ، مراد کنده شدن زمین به نعل اسبان . (از فرهنگ سکندرنامه ) (آنندراج ). گرد شدن . خرد و نرم ش...
غبار شستن . [ غ ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) و غبار فروشستن . گرد بر طرف کردن و زدودن . || مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن : چو دستت دهد...
غبار کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سودن . نرم کردن خاک یا چیزی . || برانگیختن گرد نرم از جایی یا چیزی : کس نی سوار دید که باشد مصاف دارو...
غباررازی . [ غ ُ رِ ] (اِخ ) از شاعران دوره ٔ قاجاریه بوده است . رضاقلی خان هدایت آرد: اسمش میرزا نبی ودر هشت ماهگی در غلبه ٔ مرض آبله اعمی...
غبار خاطر. [ غ ُ رِ طِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار دل . مجازاً به معنی آزردگی خاطر ۞ : چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راغبار خاطری از ...
غبار آسیا. [ غ ُ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی که از آسیا خیزدوقت آس کردن . نبغ. نباغ . (منتهی الارب ) : تا دل من آس شد در آسیای عشق ا...
غبار گشتن . [ غ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد شدن . خرد گشتن . نرم شدن . ذره ذره شدن . و رجوع به غبار شدن شود : این اهل قبور خاک گشتند و غبارهر ...
گرد و غبار. [ گ َ دُ غ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گرد و خاک . عکاب و عَکوب . قَتان . (منتهی الارب ). رجوع به گرد و خاک شود. || (ص مرکب ) رند...
غبار نشستن . [ غ ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) فرود آمدن گرد : بپشتش برزنم دستی چو دانم که بنشستست بر رویش غباری . ناصرخسرو.بر بدن نار ماند از س...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.