اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قبز

نویسه گردانی: QBZ
قبز. [ ق ُب ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان . واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو عمومی باجگیران و موقعجغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن 153 تن است . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قبض جان . [ ق َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرفتن روح . گرفتن جان : همی فرست به تسلیم و قبض جان ملکی که از سلامت ایمان بود بشیر مرا. سو...
قبض خارج . [ ق َ ض ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد علمای رمل نام شکلی باید که صورت آن این است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
قبض خاطر. [ ق َ ض ِ طِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) گرفتگی خاطر. ملالت خاطر. (ناظم الاطباء).
قبض داخل . [ ق َ ض ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح رمل نام شکلی باشد بدین صورت . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
قبض و بسط. [ ق َ ض ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از نظر صوفی دو حالت است که پس از ترقی عبد از حالت خوف و رجاءپیدا میشود. قبض برای عارف ...
قبض الواصل . [ ق َ ضُل ْ ص ِ ] (ع اِ مرکب )ترده ٔ رسید. سند رسید. قبض الوصول . (ناظم الاطباء).
قبض الوصول . [ ق َ ضُل ْ وُ ] (ع اِ مرکب )ترده ٔ رسید. سند رسید. قبض الواصل . (ناظم الاطباء).
قبض و اقباض . [ ق َ ض ُ اِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گرفتن و دادن قبض . رد و بدل کردن سند و قباله .
قبض روح کردن . [ ق َ ض ِک َ دَ ] (مص مرکب ) جان ستدن . گرفتن جان . میراندن .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.