قبض . [ ق َ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. (منتهی الارب ). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن . (منتهی الارب ). و این در صورتی است که به واسطه ٔ عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الشی ٔ؛ دست کشید و بازایستاد از گرفتن آن چیز. (ناظم الاطباء). ترنجیده کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مردن . گویند: قُبِض َ فلان ؛ بمرد. || بشتاب پریدن و رفتن مرغ و جز آن . (منتهی الارب ). و از این معنی است قول خدای تعالی : او لم یروا الی الطیرفوقهم صافات و یقبضن
۞ . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) ملک : صار الشی ٔ فی قبضک ؛ ای فی ملکک . (منتهی الارب ). تصرف . تملک . || گرفتاری . (ناظم الاطباء)
: در این مدت در قبض و اندوه بودم . (انیس الطالبین ص
117). || بندکردگی . (ناظم الاطباء). گرفتگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقابل بسط و اطلاق
: چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.
مولوی .
|| زمختی و انقباض . || کوتاهی . || تعدی و زبردستی . || (اِ) رسید. ترده ٔ رسید. سند رسید. (ناظم الاطباء). نوشته برای مالی . سند که دریافت مالی را حکایت کند. ج ، قبوض .