اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قبض

نویسه گردانی: QBḌ
قبض . [ ق َ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. (منتهی الارب ). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن . (منتهی الارب ). و این در صورتی است که به واسطه ٔ عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الشی ٔ؛ دست کشید و بازایستاد از گرفتن آن چیز. (ناظم الاطباء). ترنجیده کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مردن . گویند: قُبِض َ فلان ؛ بمرد. || بشتاب پریدن و رفتن مرغ و جز آن . (منتهی الارب ). و از این معنی است قول خدای تعالی : او لم یروا الی الطیرفوقهم صافات و یقبضن ۞ . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) ملک : صار الشی ٔ فی قبضک ؛ ای فی ملکک . (منتهی الارب ). تصرف . تملک . || گرفتاری . (ناظم الاطباء) : در این مدت در قبض و اندوه بودم . (انیس الطالبین ص 117). || بندکردگی . (ناظم الاطباء). گرفتگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقابل بسط و اطلاق :
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.

مولوی .


|| زمختی و انقباض . || کوتاهی . || تعدی و زبردستی . || (اِ) رسید. ترده ٔ رسید. سند رسید. (ناظم الاطباء). نوشته برای مالی . سند که دریافت مالی را حکایت کند. ج ، قبوض .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قبض . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) این فَعَل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته . (منتهی الارب ). گویند: دخل مال فلان فی القَبَض ؛ ای فیما قُب...
قبض . [ ق َ ] (ع اِمص ) در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و د...
قبض . [ ق ُب ْ ب َ ] (ع اِ) جانوری است که به سنگ پشت ماند. (منتهی الارب ). جانوری مانا به سنگ پشت . (ناظم الاطباء).
پیش قبض . [ ق َ ] (اِ مرکب ) نوعی از اسلحه . (غیاث ). نام فنی از کشتی و آن دست بر دست حریف کرده به اوضاع مختلف بزور زدن است . در هندی آن...
قبض روح . [ ق َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرفتن جان . قبض جان . جان برداشتن . (ابوالفتوح رازی ).
قبض شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یبس شدن . گرفته شدن شکم . (ناظم الاطباء).
قبض شکم . [ ق َ ض ِ ش ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یبوست و گرفتگی شکم . (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قبض جان . [ ق َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرفتن روح . گرفتن جان : همی فرست به تسلیم و قبض جان ملکی که از سلامت ایمان بود بشیر مرا. سو...
قبض خارج . [ ق َ ض ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد علمای رمل نام شکلی باید که صورت آن این است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.