اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قبع

نویسه گردانی: QBʽ
قبع. [ ق َ ] (ع مص ) قِباع . بینی فشاندن خوک . || تاسه افتادن ، گویند: قبع الرجل قبعاً؛ تاسه افتاد او را. || قَبَعَ المَزادةَ، دهان توشه دان به درون نوردیده ، خورد آب را. یا گوشه ٔ توشه دان به دهان در کرد و نوشید. رجوع به قِباع شود. || پست کردن سر در سجده . (منتهی الارب ). || (اِ) بانگ و فریاد. || بانگ پیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
قباء. [ ق َب ْ باء ] (ع ص ) مؤنث ِ اَقَب ّ. باریک و لاغرمیان . (منتهی الارب ).
غبا. [ غ َ ] (ع اِ) گرد بلند برآمده . (منتهی الارب ).
غباء. [ غ َ ] (ع اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ).
غباء. [ غ َ ] (اِخ ) جایگاهی است در شام . قال عدی ّبن الرقاع : لمن المنازل افقرت بغباءلوشئت هیجت الغداة بکائی .(معجم البلدان ).
غباً. [ غ َ بَن ْ ] (ع مص ) مصدر فعل غبی است و این فعل بمعانی مختلف بر حسب تفاوت موارد استعمال می آید: غبی الشی ٔ عنه ؛ گول گردید از آن ...
یک قبا.[ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. درویش . فقیر. (یادداشت مؤلف ). که فقط یک قبا بر تن دارد : به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم که حم...
بی قبا. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قبا) لخت . بی جامه : چون بی بقاست این سفری خانه اندروباکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست . ناصرخسرو.رجوع به...
چرخ قبا. [ چ َ ق َ ](اِ مرکب ) چرخ جنسی از اطلس است و چرخ قبا باضافت مقلوبی بمعنی قبای اطلس باشد. (آنندراج ) (غیاث ). چرخی قبا. چرخین قبا. ا...
لعل قبا. [ ل َ ق َ ] (ص مرکب ) دارای قبای لعل رنگ . دارای قبای سرخ : ترا میان سران کی رسد کله داری ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا. خاقان...
نیم قبا. [ ق َ ] (اِ مرکب ) نیم تنه . (یادداشت مؤلف ) : کاندرین مهرگان فرخ پی ز او مرا نیم موی و نیم قباست .فرخی (از یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.