اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قتب

نویسه گردانی: QTB
قتب . [ ق َ ت ِ ] (ع ص ) مرد تنگدل زودخشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قتب . [ ق َ ] (ع مص ) روده ٔ بریان طعام دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعل آن از باب نصر است . (م...
قتب . [ ق َ ت َ ] (ع اِ) پالان . (ناظم الاطباء). اکاف . و گویند: قَتَب از قِتب بیشتر استعمال میشود. (از اقرب الموارد). پالان خرد به اندازه ٔ کو...
قتب . [ ق ِ ] (ع اِ) روده . || ساز و ساخت آبکش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هرچه گرد باشد از شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خو...
قطب . [ ق َ طَ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را و سپس گرفتن باقیمانده ٔ آن برحسب اول به گزاف و تخمین نه به وزن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
قطب . [ق َ ] (ع مص ) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی . رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن . فراهم آمدن و مجتمع گشتن . گ...
قطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی ...
قطب . [ ق ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ قُطْبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُطْبة شود.
قطب . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ستونه ٔ آهنی آسیا و چرخ . (منتهی الارب ). آهنی است در سنگ پائین آسیا که سنگ بالا بر آن گردد. (اقرب الموارد). رجوع ...
قطب . [ ق ُ ] (اِخ ) ستاره ای است ساکن نزد قطب شمال که بدان جهات را معین کنند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قطب .[ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است به عقیق . (معجم البلدان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.