اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قطب

نویسه گردانی: QṬB
قطب . [ق َ ] (ع مص ) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی . رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن . فراهم آمدن و مجتمع گشتن . گویند: قطب القوم . || آمیختن . || به خشم آوردن . || پر گردانیدن . || در هم افکندن گوشه ٔ جوال را و دوتاه ساختن و گرد کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قطب الجوالق . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قطب . [ ق َ طَ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را و سپس گرفتن باقیمانده ٔ آن برحسب اول به گزاف و تخمین نه به وزن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
قطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی ...
قطب . [ ق ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ قُطْبة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُطْبة شود.
قطب . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ستونه ٔ آهنی آسیا و چرخ . (منتهی الارب ). آهنی است در سنگ پائین آسیا که سنگ بالا بر آن گردد. (اقرب الموارد). رجوع ...
قطب . [ ق ُ ] (اِخ ) ستاره ای است ساکن نزد قطب شمال که بدان جهات را معین کنند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قطب .[ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است به عقیق . (معجم البلدان ).
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گایر gāyr (اوستایی: گئیری gairi) بریشن bariŝn (اوستایی: bareŝna) ***فانکو آدینات 09163657861
قطب نما. [ ق ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) یا قبله نما. اسباب کوچکی است به اندازه ٔ ساعت جیبی و کوچکتر یا بزرگتر از آن و دارای صفحه ٔ مدرج و ...
قطب آباد. [ ق ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش دهستان کردیان از شهرستان جهرم . مختصات جغرافیائی آن عبارتند از: طول 53 درجه و 37دقیقه از گرینویچ ، ...
قطب آباد. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش جویم شهرستان لار واقع در 1هزارگزی خاور جویم و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ جهرم به لار. موقع جغرا...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.