اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قطب

نویسه گردانی: QṬB
قطب . [ق َ ] (ع مص ) آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی . رجوع به قُطوب شود. || بریدن و فراهم آوردن . فراهم آمدن و مجتمع گشتن . گویند: قطب القوم . || آمیختن . || به خشم آوردن . || پر گردانیدن . || در هم افکندن گوشه ٔ جوال را و دوتاه ساختن و گرد کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قطب الجوالق . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) عبداﷲ امامی . قاضی خراسان است . نسبت وی به ابوبکر صدیق میرسد. وی در عصر امیر تیمور گورکان میزیست . (رجال ...
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) عبداﷲبن محیی بن محمود انصاری خزرجی سعدی ، مقیم شیراز.از عرفای اواخر قرن نهم هجری است . او راست : 1- ابواب...
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) قاضی احمدبن نورالدین محمدبن جلال الدین امامی . مرجع اکابر خراسان بود. وی در اواخر دولت میرزا شاهرخ تا اوان...
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) لرستانی قاضی . از قضاة بزرگ لرستان در دوره ٔ امیر مبارزالدین . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 671 شود.
قطب الدین . [ ق ُ بُدْدی ] (اِخ ) محمد آدم . از اطبا و پزشکان بود و به سال 904 هَ . ق . وفات یافت . (رجال حبیب السیر ص 184).
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن حسین . رجوع به قطب الدین کیدری شود.
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن علی . رجوع به قطب الدین لاهیجی شود.
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن محمد. رجوع به قطب الدین رازی شود.
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) محمد تکش خان بن الب ارسلان بن اتشتربن محمد بوشتکین . بعد از پدر پادشاهی بدو تعلق گرفت . میان او و سلاطین غو...
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ] (اِخ ) محمد حسینی . رجوع به قطب الدین شیرازی (محمد...) شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۰ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.