قتر
نویسه گردانی:
QTR
قتر. [ ق َ ت ِ ] (ع ص ) مرد متکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه و جانب . ج ، اقطار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اَگَر (اَکَر) که از وی بخور سازند. (م...
قطر. [ ق َ طَ ] (ع مص ) سنجیده گرفتن یک جله یا یک تنگبار را، و باقی به این حساب ناسنجیده به گزاف گرفتن . (منتهی الارب ). قَطَب . (اقرب ا...
قطر.[ ق ُ طُ ] (ع اِ) عود که از آن بخور سازند. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْر شود. || ج ِ قِطار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِطا...
قطر. [ ق َ طَ ] (اِخ ) شهری است میان قطیف و عمان ، و جامه ٔ قطریه بدان منسوب است . شیخ نشین عربی است در کنار خلیج فارس در ساحل شرقی جزیر...
قطر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در جوانب البطائح بین بصره و واسط. (معجم البلدان ).
قطر. [ ] (اِخ ) ابن ارطاة. از تابعیان است . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 251).
قطر. [ ] (اِخ ) ابن حمادبن واقد. از راویان است . رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 155 شود.
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ). ضخامت، ستبری، کلفتی. ۱. خطی که دو رٲس غیر مجاور یک چندضلعی را به هم وصل میکند. ۲. خطی که از وسط دایره میگذرد و آن را به دو نیم ...
غطر. [ غ َ ] (ع مص ) دست جنبانیدن دررفتار. یقال : مر یغطر بیدیه ؛ ای یخطر. دستها را حرکت دادن هنگام راه رفتن . || (ص ) خرامنده ۞ . (منتهی ...
قطر المحیط. قاموسی است بعربی اثر بطرس بستانی بزبان عربی که در سال 1869 در دو جلد بیروت به چاپ رسیده و آن مختصر قاموس المحیط است. «قاموس المحیط» تألیف ...