قثم
نویسه گردانی:
QṮM
قثم . [ ق ُ ث َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عبداﷲ از امیرانی است که منصور عباسی او را به سال 143 هَ . ق . به امارت یمامه برگزید و او تا هنگام وفات منصور در آن منصب باقی ماند. چون مهدی خلیفه ٔ عباسی روی کار آمد به عزل او فرمان داد ولی فرمان عزل پس از وفات وی به یمامه رسید. سال وفات او 159 هَ . ق . (= 776 م .) است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 790).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قسم . [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قسیم ، به معنی جمیل . (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود.
قسم . [ ق َ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ، از ادیبی ).
غثم . [ غ َ ] (ع مص ) به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را: غثم له غثماً. (منتهی الارب ).
غثم . [ غ ُ ] (ع اِ)ریزه ٔ نان که خورده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قصم . [ ق َ ] (ع مص ) شکستن و جدا کردن ، یا شکستن بی جدائی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصمه قصماً؛ کسره و ابانه ، و قیل کسره و ان لم ی...
قصم . [ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ شکسته و جداشده .(منتهی الارب ). || (اِمص ) (اصطلاح عروض ) اجتماع خَرْم و عَصْب است در مفاعلتن که واقع است در ا...
قصم . [ ق ِ ] (ع اِ) اصل چراگاه . (منتهی الارب ).اصل المراتع. (اقرب الموارد). رجوع به قَصْم شود.
قصم . [ ق َ ص َ ] (ع اِمص ) شکستگی دندان پیشین . || (اِ) تخم ملخ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصم . [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) زودشکن . (منتهی الارب ). سریعالانکسار. (اقرب الموارد): رجل قصم . (منتهی الارب ).
قصم . [ ق ُ ص َ ] (ع ص ) آنکه بشکند و پاره کند هر چیز را که بیند. (منتهی الارب ). من یحطم کل ما یَلْقاه ُ. (اقرب الموارد).