قدر. [ ق َ دَ ] (ع اِ) فرمان . حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندازه کرده ٔ خدای تعالی بر بندگان از حکم . (منتهی الارب ).سرنوشت . تقدیر. (کشاف اصطلاحات الفنون )
: همی گفت و شمشیر بالای سر
سپر کرده جان پیش سِرِّ قدر.
سعدی .
|| اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج )
: اما قدری ز مهربانی
پذرفته نشان ناتوانی .
نظامی .
جز این قدرنتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید.
سعدی .
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.
سعدی .
رجوع به قَدر شود. || توانائی و طاقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اقدار. (منتهی الارب ). || برابر و یکسان . || نظیر و همتا. (آنندراج )
: حریف کشتی من کو به عشق غیر از من
گمان مبر که برایم قضا قدر دارد.
ظهوری (از آنندراج ).
|| اختیار. مقابل جبر: انی اخاف علی امتی ثلاثاً: حیف الائمة و الایمان بالنجوم و تکذیب القدر. (حدیث ). || (مص ) اسناد دادن افعال مردم را به قدرت آنان و از این جهت است که معتزله به قدریة معروف شده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به قدریه شود. || کوتاهی کردن . || کوتاه گردن گردیدن . گویند: قدر قدراً؛ کوتاه گردن گردید. (منتهی الارب ). || (اصطلاح فلسفی ) در نزد حکماء عبارت از خروج موجودات است به وجود عینی به اسباب چنانکه در قضا مقرر شده است . متکلمان اشاعره گویند: قضا عبارت است از اراده ٔ اولیه حق که متعلق به اشیاء شده است بر آن نهج که اشیاء علی الدوام برآنند و قدر، عبارت از ایجاد اشیاء است بر قدر مخصوص و به قدر معین در ذات و افعال و احوال ایشان بر طبق اراده ٔ ازلیه که فرموده است و در حقیقت قضا عبارت از حکم حق است براعیان اشیاء بر آن احوالی که مقتضای آن اعیان است وعلم حق بر آن متعلق شده است و قدر تفضیل آن قضا است و عبارت از توقیت هر حالی است از آن احوال اعیان دروقت و زمان معین به سبب معین بر آن نهج که حکم علمی بر آن جاری شده است . (شرح گلشن راز ص
449) (فرهنگ مصطلاحات عرفا ص
313).
-
قدر افتادن جنگ و کشتی ؛ کنایه از برابر بودن و برابر کردن در جنگ و کشتی
: خم به یک اندازه شد بازو و ابروی تو را
خوش قدر افتاده جنگ این دو زورآور به هم .
صائب (از آنندراج ).
-
قدر بودن جنگ و کشتی ؛ کنایه از برابر بودن در آن دو است . (آنندراج )
: هنوز غاشیه ٔ من به دوش کیوان است
هنوز کشتی من با معاصران قدر است .
ملاشافی (از آنندراج ).
با جهان کشتی خشمانه ٔ فقرم قدر است
مشعل دولت من کهنه سواری دگر است .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
قدر کردن جنگ و کشتی ؛ برابر کردن . رجوع به قدر افتادن و قدر بودن جنگ و کشتی شود.