قذی
نویسه گردانی:
QḎY
قذی . [ ق َ ذی ی ] (ع ص ) رجل قذی العین ؛ مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عثمان . از عابدان یمن بود. وی از عبیدبن عمیر روایت کند، و یزیدبن ابی حکیم از او روایت دارد. (از انساب ...
غزی . [ غ زْ زی ] (اِخ ) عبداﷲبن وهب . (ازانساب سمعانی ورق 408 ب ). شاید عبداﷲبن وهب بن مسلم باشد. رجوع به ابن وهب و الفهرست چ 1 مصر ص 28...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) علی بن عیاش بن عبداﷲبن اشعث ، مکنی به ابوالحسن . وی از محمدبن حماد طهرانی روایت کند، و احمدبن عمربن محمد مصری ح...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) عیسی بن عثمان بن عیسی ، ملقب به شرف الدین . فقیهی بود که نیابت حکومت دمشق را بر عهده داشت . از کتابهای او «ادب ا...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن حبیش .وی از سفیان بن عیینه روایت کند. و حسن بن سفیان شیبانی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (939-1004 هَ . ق ). محمدبن عبداﷲبن احمد خطیب عمری تمرتاشی غزی حنفی ، ملقب به شمس الدین . او در عصر خودشیخ حنفیه و ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عبید. ابن قتیبة از او روایت کند. (از انساب سمعانی ورق 408 ب ).
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن عمروبن الجراح غزی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مالک بن انس و ولیدبن مسلم و ضمرةبن ربیعة و رفادبن الجراح روایت ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن قاسم غزی . رجوع به ابن قاسم غزی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1416 شود.
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (977-1061هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمدبن احمد ۞ غزی عامری دمشقی ، ملقب به نجم الدین . مورخی متتبع و ادیب بود. وی ...