اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قربان

نویسه گردانی: QRBAN
قربان . [ ق ُ ] (ع مص ) نزدیک گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قِرْبان . (منتهی الارب ). رجوع به قِرْبان شود. || (اِ) آنچه بدان تقرب به خدا جویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چیزی که در راه خدای تعالی تصدق کنند و بدان تقرب جویند به خدای تعالی . (آنندراج ). فارسیان بمعنی مطلق تصدق و با لفظ رفتن و شدن و گشتن و کردن مستعمل نمایند :
از کوی تو رفتن است مشکل
قربان سر تو میتوان رفت .

محمدافضل ثابت (از آنندراج ).


|| مجازاً بمعنی قربانی . (آنندراج ) :
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
و آن عزم براهیم که بُرّد ز پسر سر.

ناصرخسرو.


|| همنشین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ندیم خاص پادشاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ): فلان من قربان الملک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، قرابین . (منتهی الارب ). || در محاوره ٔ فارسیان بمعنی کمان دان ، و آن دوالی باشد که در ترکش دوخته حمائل وار در گردن اندازند به طوری که ترکش پس دوش مینماید و گاهی سواران کمان خود را در آن دوال نگاه دارند. (آنندراج ) :
کشیدند رستم دلان درزمان
ز ترکش خدنگ و ز قربان کمان .

(منسوب به فردوسی ).


از ترکستان حرا درآمدند با کیش قرآن نه با کیش و قربان . (راحة الصدور چ اقبال ص 7 از حواشی جهانگشا).
چه خوش گفت گرگین به فرزند خویش
چو قربان پیکار بربست وکیش .

(بوستان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۲ ثانیه
قربان سرقه:[ ق ُ س َ ر ق َ / ق ِ ] (اِ مرکب ) قربان سرقه ٔ کسی رفتن ؛ جان کسی را به سرقت بردن، متضاد واژه "قربان صدقه" می باشد. "سرقه" بیشتر برای کنای...
قربان کندی . [ ق ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33 هزارگزی جنوب مراغه و 8500 گزی خاور شوسه ٔ مراغ...
قربان کندی . [ ق ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 41 هزارگزی باختر مرکز بخش و 35 هزارگزی خط آهن مر...
قربان کندی . [ ق ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع در 26 هزارگزی شمال باختری ماکو و 3 هزارگزی خاور راه ا...
افعی قربان . [ اَ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کمان تیراندازی است .(آنندراج ) (مؤید) (برهان ). کمان . (فرهنگ شعوری ).
قربان کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فداکردن . به قربان کسی رفتن . قربان ساختن : بعید نیست که گر تو به عهد بازآئی به عید وصل تو من خویشت...
دیزج قربان . [ زَ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند با 958 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
قربان گردیدن . [ ق ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رجوع به قربان شدن شود.
بله قربان گویی. عمل تصویب، و یا نیکوشماری، هر عقیده و پیشنهاد (بدون ابراز انتقاد) صادر شده از جانب یک شخص و یا گروهی از اشخاص که از لحاظ اداری، اجتماع...
غربان . [ غ َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ غرب ، مقدم و مؤخر چشم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به غرب شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.