قرشی
نویسه گردانی:
QRŠY
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) حسان بن محمدبن احمدبن هارون قرشی ، مکنی به ابوالولید. از فقیهان است . وی امام عصر خود و فقیه خراسان بود. و نزد ابوالعباس احمدبن شروع فقه را فراگرفته و به خراسان مراجعت کرده است . مجلس درس او مجمع فقیهان و مردم بوده است . ابوعبداﷲ حافظ از او روایت و در تاریخ خود از او یاد کند و گوید: ابوالولید قرشی فقیه در عصر خود، امام محدثان خراسان است . وی پارساترین دانشمندی است که من تاکنون دیده ام . او در شب جمعه پنجم ربیعالاول سال 349 هَ .ق . وفات یافت و در مقبره ٔ نصربن زیاد قاضی به خاک سپرده شد. (انساب سمعانی ).
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (ص نسبی ) منسوب به قبیله ٔ قریش : تا اصل مردم علوی باشد از علی تا تخم احمد قرشي باشد از قصی .منوچهری .
قرشی . [ ق َ ] (اِخ ) نخشب . شهری به ترکستان . (برهان قاطع: ماه نخشب ). نام شهر نسف (نخشب ) است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قرشی . [ ] (اِخ ) شاعری است . درمجالس النفایس آورد که : در سمرقند میبود، و در بازار دکان صحافی داشته و جمیع ظرفاء در دکان او جمع میگشته اند، ا...
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) حیدربن محمد، مکنی به ابوالصهباء. از محدثان و ازمردم نیشابور است . وی از ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمة روایت کند...
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) سعیدبن عباس بن محمدبن علی بن محمدبن سعیدبن عبداﷲبن امیةبن خالدبن ضراربن محرزبن حارثةبن ربیعةبن عبدالعزی بن...
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن عبید، مکنی به ابوبکر و معروف به ابن ابی الدنیا. از محدثان و مردی راستگو و ثقه بود، و کودکان خ...
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن خطاب بن نفیل . رجوع به عمر (ابن خطاب بن ...) شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن مروان . رجوع به عمر اموی شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعة. رجوع به عمر مخزومی (ابن عبداﷲبن ...) شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن معمر. رجوع به عمر تیمی (ابن عبیداﷲ...) شود.