قزی
نویسه گردانی:
QZY
قزی . [ ق َزْ زی ] (ص نسبی ) نسبت است به قز به معنی ساخته شده از ابریشم . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن قاسم غزی . رجوع به ابن قاسم غزی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1416 شود.
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (977-1061هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمدبن احمد ۞ غزی عامری دمشقی ، ملقب به نجم الدین . مورخی متتبع و ادیب بود. وی ...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) (904-984 هَ . ق .) محمدبن محمدبن محمد غزی عامری دمشقی ، بدرالدین بن رضی الدین . او فقیه و عالم به اصول و تفسیرو حد...
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) یوسف غزی مدنی . او راست : مجموعه ٔ رسائل اربعة:1 - رفع الاشتباه حدیث من صلی فی مسجد اربعین صلاة. 2 - تنبیه الانام...
غضی . [ غ َ ضا ] (ع اِ) بیشه و جنگل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غیضة. (تاج العروس ). || اهل الغضی ۞ ؛ باشندگان نجد. (منتهی الارب ). اهل ن...
غضی . [ غ َ ضَن ْ ] (ع مص ) غضی ابل ؛ دردناک شکم گردیدن (شتر) از خوردن غضا. (منتهی الارب ). دردناک شدن شکم شتر از خوردن غضا: غضیت الابل غ...
غضی . [ غ َ ] (ع ص ) آنکه از خوردن غضا شکم وی به درد آید، یقال : بعیر غَض وناقة غضیة. (از اقرب الموارد). رجوع به غَض شود.
غضی . [ غ َض ْی ْ ] (ع مص ) صاحب منتهی الارب آرد: «غضی از باب ضرب یضرب به معنی نیکوحال و بسند شد عیال را» و ظاهراًمصدر آن غضی باید باشد،...
غضی . [ غ ُ ض َی ی ] (ع اِ مصغر) مصغر غضا (درخت ). (معجم البلدان ). رجوع به غضا شود.
غضی . [ غ َ ضا ] (اِخ ) وادیی است به نجد. (منتهی الارب ) (قاموس ). در تاج العروس آمده : ذوالغضی ؛ واد بنجد. || ذوالغضی . رجوع به شرح فوق ش...