قطر
نویسه گردانی:
QṬR
قطر. [ ق َ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن . || چکانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اصمعی گوید: متعدی و لازم هر دو استعمال میشود. و ابوزید گوید: به خودی خود متعدی نشود بلکه به وسیله ٔ همزه ٔ باب اِفعال گویند: اقطره اﷲ. (اقرب الموارد). || گرفتن و بازداشتن . || پس ِ یکدیگر کردن شتران را و یک رشته نمودن . || نیک بر زمین افکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اسهال گرفتن . (اقرب الموارد). گویند: قطرت است فلان ؛ مصلت ، ای اسهلت . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قطر المحیط. قاموسی است بعربی اثر بطرس بستانی بزبان عربی که در سال 1869 در دو جلد بیروت به چاپ رسیده و آن مختصر قاموس المحیط است. «قاموس المحیط» تألیف ...
غطر. [ غ َ ] (ع مص ) دست جنبانیدن دررفتار. یقال : مر یغطر بیدیه ؛ ای یخطر. دستها را حرکت دادن هنگام راه رفتن . || (ص ) خرامنده ۞ . (منتهی ...
قتر. [ ق َ ] (ع اِ) قدر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رمقی از زندگی . (از اقرب الموارد). قوت روزگذار. (منتهی الارب ) (آنندراج...
قتر. [ ق َ ] (ع مص ) تنگ کردن نفقه را برعیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔجرجانی ) (اقرب الموارد): قتر قتراً و قتوراً؛ تنگ کرد ن...
قتر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . جانب . و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قُتُر. رجوع به قُتُر شود.
قتر. [ ق ُ ت ُ ] (ع اِ) کرانه . و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. (منتهی الارب ). رجوع به قُتر شود.
قتر. [ ق َ ت ِ ] (ع ص ) مرد متکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
قتر. [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی از پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیر خرد. (منتهی الارب ) ...
قتر. [ ق َ ت َ ] (ع اِ) قَدَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گرد سیاه . (ترتیب عادل جرجانی ).
قتر. [ ق َ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). قتر قتراً. (منتهی الارب ). || بلند گردیدن و منتشر شدن بو. (منته...