قعب
نویسه گردانی:
QʽB
قعب . [ ق َ ] (ع اِ) قدح چوبین . (دهار). کاسه ٔ مغاک بزرگ درشت یا مایل به کوچکی ، یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (منتهی الارب ). القدح الضخم الغلیظ الجافی ، و قیل الی الصغر، و قیل یروی الرجل . (اقرب الموارد). ج ، اَقْعُب ، قِعاب ، قِعَبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تک سخن و غور آن . (منتهی الارب ): قعب الکلام ؛ غوره . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
غاب . (اِخ ) جایگاهی در نجد. (مراصد الاطلاع ).
قأب . [ ق َ ءَ ] (ع مص ) خوردن طعام را یا آب را. (منتهی الارب ). || یا خوردن تمامه ٔ آن را. گویند: قَاءَب َ الطعام قأباً؛ خورد طعام را یا ...
پی قاب . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در 5 هزارگزی جنوب قصر قند و 1 هزارگزی خاور راه مالرو قصر قند به چاه بهار. د...
شش قاب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح قمار) بازی شش پژول . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش پژول و شش تا شود.
قاب باز. (نف مرکب ) آنکه قاب بازی کند. قمارباز.
قاب بال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) یکی از قاب بالان . رجوع به قاب بالان شود.
قاب ساز. (نف مرکب ) کسی که شغلش ساختن قاب باشد.
قاب شور. (اِ مرکب ) ژنده ای که به آب چلو یا جز آن خیسانده و ظروف چرب را بدان شویند. قاب دستمال . رجوع به قاب دستمال شود.
پیش قاب . (اِ) بشقاب (لغت محلی شوشتر).
قاب کوب . (نف مرکب ) نجار که قاب سقفها سازد و کوبد.