قفع
نویسه گردانی:
QFʽ
قفع. [ ق َ ] (ع مص ) زدن انگشتان را به انگشت زنه . || بازداشتن کسی را از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قفع. [ ق َ ] (ع اِ) سپری است چوبین که مردم در وقت جنگ در پس آن به قلعه درآیند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قفع. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) در هم کشیده شدن گوش و دست و پای و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفعاء شود. || کوتاه شدن دنب م...
قفع. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقْفَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اقفع شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قفا. [ ق َ ] (ع اِ) پس گردن . (دهار). پس سر و پس گردن . (منتهی الارب ). مؤخر العنق ، و این مذکر است و گاه مؤنث و گاه به مد آید. ج ِ، اَقْ...
قفا. [ ق َ ] (اِخ ) یا قفاآدم . کوهی است . (منتهی الارب ). رجوع به قفاآدم شود.
غفاء. [ غ ُ ] (ع اِ) آب آورد. (منتهی الارب ) ۞ . غثاء. (تاج العروس ) (قطر المحیط) ۞ . || کاه گندم . (منتهی الارب ). حطام البر. (اقرب الموارد...
قفا نبک . [ ق ِ ن َ ک ِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) بایستید تا بگرییم ، و این مطلع معلقه ای است از امرءالقیس : قفا نبک من ذکری ̍ حبیب و منزل بس...
قفا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشت کردن . (از آنندراج ) : به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکندکسی که همچو نظیری مسلمی دارد.(از آنندراج از غ...
سیاه قفا. [ ق َ ] (ص مرکب ) شوم . بدقفا : و نه ... مشتی دوغ بازی ۞ سیاه قفا، بی نوای پرجفا. (کتاب النقض ص 475). رجوع به سیه قفا شود.