اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قلط

نویسه گردانی: QLṬ
قلط. [ ق َ ] (ع اِمص ) زشت رویی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
غلط گوی . [ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطگوینده . آنکه غلط و نادرست گوید: مغلاط؛ بسیار غلطگوی و غلطکن . (منتهی الارب ) : ای طبیبان غلطگوی چه گویم ...
غلط زدن . [غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن . غلطیدن . گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلط خوردن : من آن بنگی رند صوفی وشم که دوزخ زن...
غلط شدن . [ غ َ ل َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) نادرست شدن . خطا روی دادن : تا لبم بر لبش غلط نشودکنم اول نشان به دندانش . ظهوری (از آنندراج ).- غل...
غلط عام . [ غ َ ل َ طِ عام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غلط مشهور. غلط مصطلح . مقابل غلط عوام . صاحب غیاث اللغات آرد: غلط بر دو گونه است : غلط ع...
غلط گیر. [ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) ناقد. نقدکننده . || مصحح . تصحیح کننده . آنکه نوشته و گفته ٔ دیگران را تصحیح کند.
قلت هبل . [ ق َ ت ُ هَِ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است ، و حفصی گوید در رأس العارض است . (معجم البلدان ).
غلط کردن . [ غ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطا کردن . به خطا رفتن . اشتباه کردن . نادرست گفتن و کردن : ملک موت به قبض روح آن آمد، گفت : یا ...
غلط گویی . [ غ َ ل َ ] (حامص مرکب ) غلط گفتن . نادرست گفتن . رجوع به غلط شود.
غلط گفتن . [ غ َ ل َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناصواب گفتن . نادرست گفتن . در نظم و نثر فارسی غالباً متضمن معنی اضراب است : دل ماند ز ساقیم غلط ...
غلط گفته . [ غ َ ل َ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب )غلطگفته شده . سخنی که به غلطگفته باشند : غلطگفته را تازه کردم طرازبدین عذر واگفتم آن گفته ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.