گفتگو درباره واژه گزارش تخلف قلندر نویسه گردانی: QLNDR قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ابوالوفاء. از شاعران و از مردم کرمان و از دراویش شاه نعمت اﷲ ولی است . موزون است و به این مطلع خود خیلی عقیده داشت :منم که شهره ٔ شهرم ز ماه تا ماهی ابوالوفای وفادار نعمت اللهی .(مجمع الخواص ص 301). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی قلندر قلندر. [ ق ُ ل ُ دُ ] (ص ) در تداول ، مرد قوی هیکل و نامحرم به زن .- قلندرباز . رجوع به این کلمه شود. قلندر قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (ص ، اِ) ۞ قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و... قلندر قلندر. [ ق َ ل َ دَ ](اِخ ) (کوه ...) موضعی است در راه هرسین به خرم آباد میان چای چراغعلی و گردنه ٔ گاوکش . (یادداشت مؤلف ). قلندر قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 95000گزی شمال اهرو 7500گزی ارابه رو تبریز به اهر. موقع جغرا... قلندر قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، واقع در 23هزارگزی شمال خاوری سقز و 2هزارگزی قلعه... قلندر قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری نورآباد و 12هزارگزی جنوب اتوم... قلندر قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع جغرافیایی آن د... قلندر قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) امیرعلی . یکی از امرای سلطان طاهربن سلطان احمد. (حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 167). قلندر شبگرد،نوعی درویش از مناطق خراسان،هند و شام که سر و روی خود را میتراشیدن و نمدی سبز به تن داشتن شاه قلندر شاه قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان زنگوان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام . دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود