اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قلندر

نویسه گردانی: QLNDR
قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ابوالوفاء. از شاعران و از مردم کرمان و از دراویش شاه نعمت اﷲ ولی است . موزون است و به این مطلع خود خیلی عقیده داشت :
منم که شهره ٔ شهرم ز ماه تا ماهی
ابوالوفای وفادار نعمت اللهی .

(مجمع الخواص ص 301).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
تام قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندگلی بخش سرخس شهرستان مشهد واقع در یازده هزارگزی باختر سرخس و ده هزارگزی شمال شوسه ٔ ع...
مله قلندر. [ م ِ ل ِ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...
ولی قلندر. [ وَ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) از شاعرانی است که در آستانه ٔ میرزا بابر ملازم است و بسیار خیره و چیره و دلیر و بی حیاست و شعر او در میان ...
علی قلندر. [ ع َ ی ِ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) (امیر...)میکائیل . وی از امرای سلطان طاهر حاکم حله بود. و چون پدرش سلطان احمد از بغداد نزد او آمد وی...
غازی قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) نامرادی درویش نهاد و عاشق پیشه است و شعر را هم نامردانه گوید. در سمنان اقامت داشت و این ابیات از اوست :زم...
کهنه قلندر. [ ک ُ ن َ / ن ِ ق َ ل َ دَ ] (اِ مرکب ) قلندر کهنه کار. باسابقه در قلندری . قلندر روزگاردیده و گرم و سرد چشیده . (از یادداشت به خط م...
جریمی قلندر. [ ] (اِخ ) مؤلف مجالس النفائس آرد: طالب علمی بوده از ولایت سمرقند و شعر او ترکی است . مطلع یکی از اشعار وی این است :نیجه بی...
غلندر. [ غ َ ل َ دَ ] (ص ) شخص بیکار بیعار که در لباس درویشی گدایی کند. (از فرهنگ نظام ). این لفظ مبدل گلندر به معنی کنده ٔ ناتراشیده است و...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.