اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قوچ

نویسه گردانی: QWC
قوچ . (ترکی ، اِ) گوسفند شاخ دار جنگی را گویند. (آنندراج ) (برهان ). میش شاخ دار نر. (فرهنگ نظام ). قچ . کبش (معرب آن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قچقار.گوسفند نر سه یا چهار ساله اخته ناشده که غالباً شاخ دارد. || بز کوهی . (فرهنگ فارسی معین ).
- سر قوچ به سلامت بودن ؛ سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ جنگی در خانه نگهداری میکردند. سر قوچ فلان بسلامت باشد (سرش سلامت باد). (فرهنگ فارسی معین ).
- قوچ باز ؛ کسی که قوچ برای جنگیدن و مسابقه گذاردن نگهداری میکند.
- قوچ بازی ؛ عمل قوچ باز.
- قوچچی ؛ لوطیهای قفقاز در دوره ٔ تزارها. (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قوچ کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنه ٔ آن 97 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و پنبه . شغل ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قوچ کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلوبخش مرکزی شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 22 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، نخود و بزرک ...
قوچ قلعه پایین . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرم خان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بجنورد، سر راه شوسه ٔ بجن...
غوچ . (ترکی ، اِ) ۞ گوسفند شاخدار جنگی . (برهان قاطع) (آنندراج ) ۞ . گوسفند شاخدار. (آنندراج ) (انجمن آرا). میش نر شاخدار جنگی . لفظ ترکی است . ...
غوچ حسین . [ غ ُ ح ُ س َ ] (اِخ ) پسر امیر حسن ایلکانی و نواده ٔ امیر چوپان که به دست سلیمان خان کشته شد. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.