اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قوس

نویسه گردانی: QWS
قوس . [ ق َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسة میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ذراع . (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی : فکان قاب قوسین أو أدنی ۞ ؛ یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب ). || باقیمانده ٔ خرما در تک خنور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن . (منتهی الارب ). || هرچه به هیأت قوس ، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح . (از اقرب الموارد). || در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است . (فرهنگ نظام ).
- قوس الرجل ؛ آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد).
- قوس السماء ؛ عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- قوس النهار ؛ عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- قوس قزح ؛ رجوع به مدخل قوس قزح شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قوس. در انگلیسی arch در فرانسه arc در آلمانی بوگِن bogen یا چَفت، چفته، چَفت [۱]) سازه‌ای منحنی‌شکل در معماری است که با اهداف گوناگون ساخته می‌شود. اس...
زاویه ٔ پذرفته ٔ قوس . [ ی َ / ی ِ ی ِ پ ِ رُ ت َ ی ِق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاویه ای که مساوی باشد با زاویه ٔ حادث میان دو وتر متلاقی در...
اتاقک زیرآبی اتاقکی است برای انتقال غواصان به نقاط عمیق‌تر اقیانوس‌ها. این اتاقک‌ها دارای لولهٔ هوارسانی هستند و غواصان در آن کار می‌کنند. اتاقک‌های ز...
قوص . (اِخ ) قصبه ٔ صعید در سرزمین مصر. پس از فنسطاط جایی آبادتر از آن نیست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شهر بزرگ و پروسعتی است در صعید مص...
قوص . (اِخ ) دهی است باشمونین که آن را قوص قام خوانند و گاهی قوزقام نویسند. (منتهی الارب ). رجوع به قوصقم شود.
غوص . [ غ َ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). غوطه خوردن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). به دریا فروشدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب...
غوث . [ غ َ ] (ع مص ) یاری کردن و اعانت . (از اقرب الموارد) به فریاد رسیدن . || (اِ)فریاد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهی...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی ٔ است . منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. (از ا...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.