قوص
نویسه گردانی:
QWṢ
قوص . (اِخ ) قصبه ٔ صعید در سرزمین مصر. پس از فنسطاط جایی آبادتر از آن نیست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شهر بزرگ و پروسعتی است در صعید مصر که تا فسطاط دوازده روز فاصله دارد. مردم آن ثروتمندند. این شهر مرکز بازرگانانی است که از عدن به مصر میروند. قوص در اقلیم اول قرار گرفته ، طول آن از جهت مغرب 55 درجه و 30 دقیقه و عرض آن 24 درجه و 30 دقیقه است و در اثر نزدیکی به شهرهای جنوبی دارای هوایی گرمسیری است . (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قوس . [ ] (اِ) نوعی از سمک بحری است . || به عجمی نبات وج . (فهرست مخزن الادویه ).
قوس . (ع اِ) صومعه ٔ ترسایان .(برهان ). عبادت خانه ٔ راهبان . (منتهی الارب ). صومعه ٔ راهب و گویند. سرصومعه است . (اقرب الموارد). و آن فارسی مع...
قوس . [ ق َ ] (اِخ ) (ذو الَ ...) لقب سنان بن عامر بدان جهت که کمان خود را در عوض هزار شتر در نزدحارث بن ظالم نعمان اکبر گرو گذاشت . (منتهی ...
غوث . [ غ َ ] (ع مص ) یاری کردن و اعانت . (از اقرب الموارد) به فریاد رسیدن . || (اِ)فریاد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). اسم است از تغویث ...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) قبیله ای از یمن . و او غوث بن أدربن زیدبن کهلان بن سباء است . صاحب «تهذیب » غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهی...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غوث بطنی از جذیمه ، از جرم ، از طی ٔ است . منازل ایشان با قوم خودشان «جرم » در بلاد غزه بود. (از ا...
غوث . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس ).
ام قوس . [ اُم ْ م ِ ق َ ] (ع اِ مرکب ) رخمه . (المرصع).
ذمی قوس . [ ] (اِخ ) این صورت در المرصع ابن الأثیر نسخه ٔ منحصر ما آمده است و مینویسد بیابانی است . واﷲ اعلم .
قوس دره . [ ] (معرب ، اِ) قوس وره . عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه ).