قیاس
نویسه گردانی:
QYAS
قیاس . [ ق َی ْ یا ] (ع ص ) اسب تازنده . (منتهی الارب ). الذی یرسل الخیل . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن غیاث . محدث است و از ابومسلم کجی روایت دارد. (از تاج العروس ). شاید همان غیاث بن محمدبن غیاث معدل باشد که در ما...
غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن غیاث معدل ، مکنی به ابومحمد. وی کثیرالحدیث و فقیهی پرهیزگار بود. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود.
غیاث . (اِخ ) ابن مُسَیَّر اسدی . متوفی 150 هَ . ق . مرد شجاعی از ذوی الطموح بود. در اندلس بر عبدالرحمن اموی خروج کرد، و به دست عمال عبدالرحم...
غیاث . (اِخ ) ابن مقیم سلمی کوفی ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور حافظ غیاث شود.
غیاث . (اِخ ) ابن نعمان . محدث است و از علی روایت کند. (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ابن هیاب بن غیاث انطاکی . محدث است واز ابن رفاعه ٔ فرضی روایت دارد. (از تاج العروس ).
غیاث . (اِخ ) ادیب . منشی و مترجم دارالترجمه ٔخاصه بود، او رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی به فارسی در سال 1301 هَ . ق . ترجمه کرده...
ام غیاث . [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) آسمان . || قضا و قدر. (از المرصع).
غیاث شاه . (اِخ ) ابن محمودشاه خلجی ، یا غیاث الدین بن محمود. پنجمین از ملوک سلاله ٔ خلجی مالوه بود که در کجرات هندوستان حکومت میکردند. به ...
غیاث کلا. [ ک َ ] (اِخ ) محله ای است در آمل . رجوع به مازندران واسترآباد تألیف رابینو چ 1336 ص 153 شود. در فرهنگ جغرافیایی ایران چنین آمده...