گفتگو درباره واژه گزارش تخلف قیصری نویسه گردانی: QYṢRY قیصری . [ ق َ / ق ِ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به قیصر. سلطنتی . پادشاهی . (فرهنگ فارسی معین ) : درخت ترنج از بر و برگ رنگین حکایت کند کله ٔ قیصری را. ناصرخسرو.عقل و دین و ملک و دولت باید، ارنی روزگارکی دهد هرخوک و خر را ره به قصر قیصری ؟سنایی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی قیصری قیصری . [ ق َص َ ] (اِخ ) داودبن محمودبن محمد قرمانی رویم نزیل مصر. عالم محقق و از اکابر عرفا و صوفیه ٔ اواسط قرن هشتم هجری است . او راست : ... ماه قیصری این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. حسن قیصری حسن قیصری . [ ح َ س َ ن ِ ق َ ص َ ] (اِخ ) ابن علی رومی حنفی معروف به خطیب بطال .درگذشته ٔ 1181 هَ . ق . او راست : درر البحار و سه کتاب دیگر... داود قیصری داود قیصری . [وو دِ ق َ ص َ ] (اِخ ) او راست : شرح حدیث الاربعین . متوفی 751 هَ . ق . و از مشاهیر علمای روم (آسیای صغیر) است . و در قیصریه متولد ... علی قیصری علی قیصری . [ ع َ ی ِ ق َ ص َ ] (اِخ ) ابن محمد قیصری رومی حنفی . مشهور به نثاری . رجوع به علی نثاری شود. علی قیصری علی قیصری . [ ع َ ی ِ ق َ ص َ ] (اِخ ) ابن مصطفی قیصری رومی حنفی . مشهور به فردی . رجوع به علی فردی شود. قیسری قیسری . [ ق َ س َ ری ی ] (ع ص ، اِ) بزرگ . کلان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نوعی از گوه گردان . (منتهی الارب ). نوعی از جُعَل . (ا... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود