گفتگو درباره واژه گزارش تخلف کاب نویسه گردانی: KAB کاب . [ ب ُ ] (اِخ ) سانسکریت کاویه ۞ . یکی از مننترات ۞ بنات النعش در نزد هندوان . (تحقیق ماللهند ج 1 ص 198). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه واژه معنی کاب کاب . (اِ) پیاله ای است دراز هشت پهلو. || لاف . || گاو. (ناظم الاطباء). کاب کاب . (انگلیسی ، اِ) ۞ نوعی از درشکه ٔ یک اسبه که دو چرخ دارد. نخست در انگلستان آن را ساخته اند. محل نشستن راننده در عقب درشکه در جائی ب... کاب کاب . (اِخ ) شهری وسط است (از روم ) [ آسیای صغیر ] و هوایش سرد است واز اقلیم پنجم است . حقوق دیوانیش بیست و دو هزار و صد دینار است . (نزهةالق... کاب کاب . (اِخ ) ۞ ریچارد. وی یکی از نسخه های وندیداد را که جرج بوچیر (یا باوچر) ۞ از پارسیان هند در سال 1718 م . به دست آورد، در سال 1723 به... کاب مکعب، کعب ( تازی شده ی کاب) و همچنین قاب که گویش دیگری از کاب است. کره کاب کره کاب . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب اندیمشک . کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). کعب کعب . [ ک َ ] (ع اِ) بند استخوان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ج ، اکعب ، کعوب ، کعاب . || گره نیزه و نی و ... کعب کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن زهیربن ابی سلمی مزنی از شاعران بلندمرتبه ٔ عرب و از قصیده سرایان معروف مخضرمین است . او در خاندانی شاعرپرور پا به ... کعب کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اسد از کلانتران و احبار بنی قریظه بود و او تبع اصغر را از محاصره ٔ قلاع یثرب و تخریب کعبه منع کرد و اتفاقاً سخن او س... کعب کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اشرف یهودی از معاندین حضرت نبوی است . (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 119). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود