کاتوره . [ رَ
/ رِ ] (ص ) سرگشته . (لغت فرس نسخه ٔ خطی متعلق به مرحوم اقبال ) (صحاح الفرس ) (معیار جمالی ) (اوبهی ) (برهان )
۞ . شیفته سار. حیران . سرگردان بود همچون آسیمه . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی )
: آن بلبل کاتوره ٔبرجسته ز مطموره
چون دسته ٔ طنبوره گیرد شجر از چنگل .
منوچهری .
دوستش عاقل است و پابرجای
دشمنش ابله است
۞ و کاتوره .
شمس فخری .
|| (اِ) آسیمگی . سرگردانی
: هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
غیر از این فریاد کز وی خلق را کاتوره خاست .
رودکی .
مؤلف فرهنگ انجمن آرا گوید: فخر قواس بزای معجمه بمعنی گرانی آورده و این بیت (فوق ) رودکی را شاهد کرده ... و برای زای معجمه وقتی شاهد شود که قافیه ٔ بیت معلوم باشد. || دوار. سرگیجه . || مؤلف برهان گوید: بمعنی کارآگاه هم هست که منهی و اخبار رساننده باشد. این معنی اشتباه است ، زیرا در صحاح الفرس (نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ) پس از شرح کلمه ٔ «کاتوره » آمده : کارآگاه ،منهی باشد که اخبار باز رساند و کارآگاه لغتی است مستقل و معنی آن بمعنی کاتوره داده شده .