اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کار افتادن

نویسه گردانی: KAR ʼFTADN
کار افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) با کسی معامله کردن . معامله افتادن . (آنندراج ). کار ببودن . || سر و کار پیداکردن :
با روی تو گر چشم مرا کار افتاد
آری همه کارها به مردم افتد.

کمال الدین اسماعیل .


|| حادثه . واقعه ٔ سوء. واقعه ای پیش آمدن . حادثه ای روی دادن . کار صعبی ببودن : حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است . (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ). چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند.(جهانگشای جوینی ).
کار با عمامه و قطر شکم افتاده است
خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.

صائب .


گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید ۞
که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست .

خواجه آصفی (از آنندراج ).


ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم
خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است .

میرزارضی دانش (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
خراب شُدن (دستگاه الکتریکی)، بی ثمر شُدن
گره در کار افتادن . [ گ ِ رِ ه ْ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) مشکل شدن کار. پیچیده شدن آن . دشوار شدن شغل : گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان ...
کار بر سر افتادن . [ ب َ س َ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیش آمدن (کار). (آنندراج ) : چنگیزنژادان را چون کار بر سر افتاد سستی نکرده پا قائم ک...
کار به خدا افتادن . [ ب ِ خ ُ اُ دَ ] (مص مرکب )از تدبیر و چاره گذشتن کار. (آنندراج ) : حق شناسان ز پی مطلب آسان نروندکار دشوار چو افتد بخدا م...
کار در گره افتادن . [ دَ گ ِ رِه ْ اُ دَ ] (مص مرکب ) پیچیده و در هم شدن کار. برنیامدن حاجت . (آنندراج ). معضل و معقد شدن کار : کار چون در گره...
گرم افتادن در کار کسی . [ گ َ اُ دَ دَ رِ ک َ ] (مص مرکب ) بجد مشغول شدن در کار وی : بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار اوباز نشکیبم همی یک س...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.