اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کارگر

نویسه گردانی: KARGR
کارگر. [ گ َ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) ۞ کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). عامل . رجوع به عامل شود. یکی از عمله . یکی از فعله . یکی از اکره . یکی از کارگران کارخانه :
مفرمای کاری بدان کارگر
کزان کار نتواند آمد بدر.

اسدی (گرشاسبنامه ص 198).


کارگر است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.

ناصرخسرو.


گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری .

نظامی .


کارگر بین که خاک خونخوارش
چون فکند از نشانه ٔ کارش .

نظامی .


پنجه ٔ کارگر شد آهن سنج
بر بنا کرد کار سالی پنج .

نظامی .


عدل بشیریست خردشادکن
کارگری مملکت آبادکن .

نظامی .


خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.

؟


چو دیدی کار رو در کارگر آر
قیاس کارگر از کار بردار.

جامی .


|| اهل کشت و پنبه و مزدور. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). برای کارگر با آلات و افزار، فرهنگستان لفظ افزارمند را وضع کرده . (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). صنعت کار. پیشه ور. ۞ اهل حرفه :
کسی کو مِرَد جای و چیزش کراست
چو شد شاه با کارگر هر دو راست .

فردوسی .


ز هر پیشه ای کارگر خواستند
همه شهر از ایشان بیاراستند.

فردوسی .


|| اثرکننده و مؤثر. (برهان ). هر آنچه اثر کند و مؤثر واقع شود مانند حرکت و سخن و دارو و زخم شمشیر و جز آن . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). تأثیرکننده کاری . رجوع به مدخل کاری شود. کاری . با اثر :
باد خنک برآتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر.

فرخی .


گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم چه کارگر است .

خاقانی .


همت کارگر در آن دربست
کوبدان کار زود یابد دست .

نظامی .


|| خداوند و صاحب کار و کارکننده . (برهان ). دانا و کارآزموده ٔ در معامله و صاحب فراست در کار و خداوند و صاحب کار و کارکننده . (ناظم الاطباء). || در فرهنگ ناصری کارگر بمعنی پشت و پناه و بزرگ و آن را «کرگر» نیز گویند و به این معنی کاف ثانی کاف تازیست . (آنندراج ).و رجوع به «کرکر» شود. || کارگران ، بدون اضافت ، کنایه از متصدیان کارخانجات . (آنندراج ) :
کارگران سخا به کشور جودت
خشت زر اندرنهند در کف مزدور.

طالب آملی (از آنندراج ).


|| صنعتگر و هنرمند. (ناظم الاطباء). || مخفف کاریگر. (برهان ). در هند کاریگر را بمعنی دوم (یعنی اهل کشت و پیشه و مزدور) استعمال کنند که در فارسی ایران دیده نشده پس یاء زاید است و معنی لفظی آن کارگر داننده و مؤثرکننده است . (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). کاریگر خود لغتی است در «کارگر» باشباع کسره ای که در بعض لهجه ها به راء کارگر دهند. (برهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کارگر).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کارگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کارگر آمدن . اثر کردن . رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن . مؤثر گردیدن . رجوع به کارگر آمدن شود: اِکاحه...
کارگر آمدن . [ گ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کارگر شدن . اثر کردن . مؤثر واقع شدن . تأثیر : چو نیزه نیامد بر او کارگربروی اندر آورد جنگی سپر. فردوسی ....
کارگر بودن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کارگر شدن . اثر کردن . مؤثر گردیدن : نباشد سلیح شما کارگربدان جوشن و خود پولاد بر. فردوسی .یکی نیزه سالار ت...
همبستگی جهانی طبقه کارگر، واژه ترکیبی «کارگرهمبستگی» را با افزودن واژه «جهانی» با آن، می توان بجای واژه از ریشه لاتینی «انترناسیونالیسم پرولتری» به دو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.