کاروان
نویسه گردانی:
KARWʼN
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام ناحیتی به بلوچستان .
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) ۞ کاربان . (جهانگیری ). قافله . (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان . (ا...
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. در 17500 گزی جنوب خداآفرین و 16500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر....
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) رجوع به کادیجان و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس ، واقع در 39هزارگزی باختر قشم و 12هزارگزی شمال راه مالرو قشم به صلخ . جلگه و گ...
کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان سیستان و صائین در 133800 گزی تبریز.
کاروان رو. [ کارْ / رِ / رَ / رُو ] (ن مف مرکب ) راه کاروان رو. راهی که از آن کاروان عبور کند.
کاروان زن . [ کارْ / رِ زَ ] (نف مرکب ) دزدی که کاروان میزند. کسی که کاروان را لخت میکند : کرشمه کردنی بر دل عنان زن خمارآلوده چشمی کاروا...
کاروان زنی . [ کارْ / رِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل کاروان زن . لخت کردن کاروانیان : و او را با خودبدزدی و کاروان زنی بردی . (از بختیارنامه چ وحی...
کاروان شکن . [ کارْ / رِ ش ِ ک َ ](نف مرکب ) دزد که به کاروان زند : و این [ترکان گنجینه ] مردمانی اند دزدپیشه ، کاروان شکن و شوخ روی و اندر...