گفتگو درباره واژه گزارش تخلف کاری نویسه گردانی: KARY کاری . [ رِ ](اِخ ) ۞ هری . شاعر و موسیقیدان انگلیسی که سرود ملی انگلیسی ها: «خدا شاه را نجات دهد» ۞ بدو منسوب است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی کاری کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال ۞ . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ ۞ . آنکه بسیار کار کند. مرد ... کاری کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان . کاری کاری . (اِخ ) ۞ رجوع به کاریا و کاریه شود. کاری کاری . (ص نسبی ) منسوب به «کار» از قراء اصفهان . سمعانی گوید: «بدانجا رفتم تا از جماعتی حدیث شنوم و شبی در آن گذرانیدم ». (از انساب سمعانی ... کاری کاری . (اِخ ) ابوالطیب عبدالجباربن الفضل بن محمدبن احمد از مردم کار (اصفهان ). وی از اباعبداﷲ محمدبن ابراهیم جعفر الفردی حدیث شنیدو از او اب... کاری کاری . [ رِ] (اِخ ) ۞ هنری . عالم اقتصادی امریکائی متولد در فیلادلفی . (1793 - 1879 م .). کاری سر کاری سر. [ س َ ] (اِخ ) نام رود بابل آنگاه که رود بابل از چهل آب فیروزکوه سرچشمه میگیرد و در بابلسر بنام رود بابل نامیده میشود. || نام م... گج کاری گج کاری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) کار گچ کردن . سفیدکاری . عمل سفید کردن . شید. رجوع به گچ کاری شود. گل کاری گل کاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) نقش و نگار. گل و بوته که بالای جامه و دیوار و مانند آن نمایند. (آنندراج ) : در نگارندگی و گل کاری وحی صنعت مر... کم کاری اسم است که نشان دادن و استمرار در حالتی از نبود فعالیت لازم را بیان می کنند... و معمولآ اختیاری ست تا اجباری. کم کاره صفتی بر همین پایه است و برابر با... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۱۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود