کاسه . [ س َ
/ س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز یا گل که دیواره اش بلند باشد و برای حمل غذا و آب استعمال میشود و قسم بزرگ آن را قدح هم گویند. این لفظ مأخوذ از کاس عربی است . (فرهنگ نظام ). کاس . رجوع به کاس شود
: و از آمل آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و کاسه و طبق . (حدود العالم ).
که چون شاه کسری خورش خواستی
یکی خوان زرّین بیاراستی
سه کاسه نهادی برو از گهر
به دستار زربفت پوشیده سر.
فردوسی .
شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسه ٔ سر کاسه بود سفره ٔ خوان را.
انوری .
کاسه ٔ خاصان منه در پیش عام
ترک کن تا ماند این تقریر خام .
مولوی .
کاسه ٔ گرمتر از آش که دید
کیسه ٔبیش تر از کان که شنید.
جامی (امثال و حکم ).
کاسه ٔ چینی که صدا میکند
خود صفت خویش ادا میکند.
؟ (جامع التمثیل ).
قطیمه ؛ کاسه ای از طعام . (منتهی الارب ).
-
کاسه به خون زدن و در خون زدن ؛ خون خوردن . (آنندراج )
: صائب بخون دل نزند کاسه چون کند
هر کس که نیست دست بجام لبالبش .
صائب (از آنندراج ).
کاسه در خون جگرداران عالم میزند
از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس .
صائب (از آنندراج ).
-
کاسه بر سر شکستن ؛ مورد افشای راز شدن یا کردن کسی و کاسه بر سر کسی شکستن ، کنایه از رسوا کردن او را و قدح بر سر کسی شکستن نیز بهمین معنی است . (آنندراج )
: چنان ز ناله ٔ مستانه بی تو نالیدم
که کاسه بر سر آواز شیر بیشه شکست .
محسن تأثیر.
پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم
کاسه ٔ زاهد مبادا بر سر ما بشکند.
محمدقلی سلیم .
و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص
259 شود.
-
کاسه بر کف داشتن ؛ برای دریوزه کردن بود. (آنندراج )
: پگاه نغمه ٔ طنبور کاسه بر کف دست
گدای ناله ٔ شهناز کرده ای ما را.
میرنجات .
-
کاسه به زیر کاسه ؛ فنی از کشتی که چانه ٔ خود را بچانه ٔ حریف می پیچند و بعضی گویند دست در زیر زانوی حریف بردن و از جا برداشتن است . (آنندراج )
: چه خوری غصه ٔ گردون و غم تلواسش
قامت افراخته ای کاسه بزیر کاسش .
میرنجات .
-
کاسه به سر و بر سر کشیدن ؛ از عالم ساغر بر سر کشیدن . (آنندراج )
: وقت رندی خوش که در دوران برنگ لاله کرد
صاف و درد دهر را یک کاسه ای بر سر کشید.
مخلص کاشی (از آنندراج ).
چون زنگیی که کاسه ٔ شیری بسر کشد
شام سیاه هجر فرو برد روز را.
میرزا وحید (از آنندراج ).
-
کاسه ٔ پنیر و کاسه ٔ جغرات ؛ کنایه از ماه بدر است . (ناظم الاطباء).
-
کاسه پیش کسی بند کردن ؛ خوان به خدمت امیر بستن و به امید منفعت به خانه اش آمد وشد کردن یعنی چون کسی ملتزم به امری شود گویند در سر کار فلان امیر کاسه بند کرده است . (آنندراج ). و رجوع به «کاسه بند کردن » شود. و نیز به مجموعه ٔ مترادفات ص
136.
-
کاسه ٔ چه کنم در دست داشتن ؛ همیشه مردد و همیشه از بخت شاکی بودن . مثال : فلان همیشه کاسه ٔ چکنم دردست دارد. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به کاسه کجانهم شود.
-
کاسه در پیش کسی داشتن و پیش کف کسی داشتن ؛ احتیاج خود پیش کسی بردن . (آنندراج )
: چشم بر فیض نظیری همه خوبان دارند
کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند.
نظیری .
رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم
گلی است داغ که مخصوص گلستان منست .
(از آنندراج ).
-
کاسه در زیر آن نیم کاسه یافتن ؛ فریب کسی ظاهر ساخته و عجائبات مشاهده نمودن . (غیاث ) (آنندراج ).
-
کاسه کجا بر و کاسه کجا نه ؛ کسی که ناخوانده بر خوان مردم حاضر شود و بر این قسم مدار بگذارند و متأخران بدین معنی کاسه کجا برم و کاسه کجا نهم بصیغه ٔ متکلم استعمال کنند. (آنندراج )
: آنجا که خوان همتت آراست روزگار
این هفت طاس گردون کاسه کجا برند.
کمال اصفهانی (از آنندراج ).
-
کاسه کشیدن و نوشیدن وزدن ؛ کنایه از شراب خوردن . (آنندراج )
: در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد
گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد.
میرزا جلال .
چگونه کاسه ٔ پرزهر ناز را نوشند
جماعتی که بدآموز نعمت و نازند.
صائب .
ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین
کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم .
صائب .
-
امثال :
کاسه ٔ آسمان ترک دارد .
کاسه جایی رود که بازآرد قدح ۞ .
|| بمعنی طبل و کوس و نقاره ٔ بزرگ هم آمده است . (برهان )
: دهل و کاسه همانا که بشب زان نزنند
تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 93).
گر فلک فریاد خصمت نشنود معذور هست
کاسه و کوس شهنشه گوش او کرکرده اند.
ادیب صابر.
|| شکم تار و ستار و کمانچه و چنگ و طبل و کوس و نقاره . (ناظم الاطباء).
- کاسه بردار
: چو دیده به طنبوره و تار او
ز رغبت شدی کاسه بردار او.
ملاطغرا (آنندراج ).
-
کاسه ٔ نرگس ؛ جام گل نرگس
: از تهیدستی لب من کی شکایت آشناست
همچو نرگس کاسه ام خالیست اما بی صداست .
نورالعین واقف (از آنندراج ).
|| کنایه از فلک و آفتاب و زمین و دنیا باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).