اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کاشی

نویسه گردانی: KAŠY
کاشی . (اِخ ) (حاتم ...) شخصی بسیار بلندپرواز است . پناه بر خدا از شعر خواندن و شعر گوش دادن او. به هر حال طبعش خوب است و سخنان نوی دارد. این غزل از او است :
شجر حسن تو هرگز بچنین نور نبود
مجلس امشب بصفا هیچ کم از طور نبود
دو جهان محنت و غم در دل من کرد نزول
هرگز این خانه بدین مرتبه معمور نبود
مستی عشق اناالحق بزبان آوردش
یک سر مو گنه از جانب منصور نبود
چون زلیخا نگرد در رخ یوسف گوید
در ازل دیده ٔ یعقوب چرا کور نبود
یار رنجیده ز بدمستی دوشت ، حاتم
باده بایست که کمتر بخوری زور نبود.

#


پشت استغنای او گرم است از امداد حسن
خاطر اخلاص من جمع است از تأثیر عشق

#


مرا برفتن بزمی دلیر ساخته عشق
که جبرئیل بدهشت کند گذار آنجا

#


فتادم از نظر هر که بود در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است .

#


بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش
میکشد صد چون مرا عشقت برو آسوده باش .

#


بی تو نفسی خوش نزدم خوش ننشستم
جایی ننشستم که بر آتش ننشستم .

#


بر گریه های مستی من دی سبوی من
خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد.

#


پر نورگشته طور محبت ز نور من
موسی طور خویشم و این است طور من

#


هنوز از آن نگه عشوه ساز میترسم
هنوز از آن شره های دراز میترسم
هزار مرتبه از جور بی نهایت او
بر آن شدم که کنم شکوه باز میترسم .

#


عشق چون محروم خواهد عاشقان را از نگاه
انتقام اول زیعقوب پیمبرمیکشد.

#


آن ماه لقا ببزم دوش آمده بود
دوش آمده بود و باده نوش آمده بود.
دل در بر رغبت از طرب میرقصید
خون در دل آرزو بجوش آمده بود.

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص صص 188 - 189).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۲ ثانیه
کاشی . (اِخ ) (میرحیدر...) گرچه قدری کوتاه و ضعیف اندام است ولی از حیث استعداد پایه ٔ بلندی دارد. در فن معما و تاریخ ممتاز است گویند به اسم...
کاشی پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) کسی که خشت کاشی میسازد. آنکه آوندهای کاشی میسازد. (ناظم الاطباء).
وسیله است شبیه آلت تناسلی زنان که با سفال در قدیم می ساختند و مردان از آن وسیله برای ارضاء شهوت استفاده می کردند . الآن این وسیله را از سیلیکون یا پلا...
آلت مردانه مصنوعی، کیر پلاستیکی،دیلدو، چرمینه و ... . ساخت این وسیله قدمتی تاریخی دارد و باستان شناسان قدمت آنرا ده هزار سال قبل ارزیابی کرده اند. در ...
کاشی پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) شغل کاشی پز. || (اِ مرکب ) محل کاشی پختن یا محل فروش آن .
کاشی دار. (اِخ ) یکی از قلاع سه گانه واقع در «چناشک » از دهات کوهسار که بر قله ٔ کوه واقع است و اکنون «دشلی » نام دارد. (مازندران و استرآباد)...
کاشی ساز. (نف مرکب ) آنک کاشی سازد. کسی که کاشی بعمل آرد.
اسد کاشی . [ اَ س َ دِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: اسمش قاضی اسداﷲ وفاضلی است صاحب جایگاه . بشیخ مؤمن اخلاص و ارادت داشت . کرامت ب...
تقی کاشی . [ ت َ ی ِ ] (اِخ ) از شعرای کاشان است . وی در موسیقی دست داشت و صدایش خوش بود و به بلبل کاشی هم شهرت دارد. از اوست :اگر پیکان...
تقی کاشی . [ ت َ ی ِ ] (اِخ ) از شعرا وسادات کاشان است و به مروارید کاشی هم معروف است : خطی خوش داشت و به هندوستان مهاجرت کرد و در همانج...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.