کاشی . (اِخ ) (حاتم ...) شخصی بسیار بلندپرواز است . پناه بر خدا از شعر خواندن و شعر گوش دادن او. به هر حال طبعش خوب است و سخنان نوی دارد. این غزل از او است :
شجر حسن تو هرگز بچنین نور نبود
مجلس امشب بصفا هیچ کم از طور نبود
دو جهان محنت و غم در دل من کرد نزول
هرگز این خانه بدین مرتبه معمور نبود
مستی عشق اناالحق بزبان آوردش
یک سر مو گنه از جانب منصور نبود
چون زلیخا نگرد در رخ یوسف گوید
در ازل دیده ٔ یعقوب چرا کور نبود
یار رنجیده ز بدمستی دوشت ، حاتم
باده بایست که کمتر بخوری زور نبود.
#
پشت استغنای او گرم است از امداد حسن
خاطر اخلاص من جمع است از تأثیر عشق
#
مرا برفتن بزمی دلیر ساخته عشق
که جبرئیل بدهشت کند گذار آنجا
#
فتادم از نظر هر که بود در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است .
#
بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش
میکشد صد چون مرا عشقت برو آسوده باش .
#
بی تو نفسی خوش نزدم خوش ننشستم
جایی ننشستم که بر آتش ننشستم .
#
بر گریه های مستی من دی سبوی من
خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد.
#
پر نورگشته طور محبت ز نور من
موسی طور خویشم و این است طور من
#
هنوز از آن نگه عشوه ساز میترسم
هنوز از آن شره های دراز میترسم
هزار مرتبه از جور بی نهایت او
بر آن شدم که کنم شکوه باز میترسم .
#
عشق چون محروم خواهد عاشقان را از نگاه
انتقام اول زیعقوب پیمبرمیکشد.
#
آن ماه لقا ببزم دوش آمده بود
دوش آمده بود و باده نوش آمده بود.
دل در بر رغبت از طرب میرقصید
خون در دل آرزو بجوش آمده بود.
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص صص 188 - 189).