اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کاشی

نویسه گردانی: KAŠY
کاشی . (اِخ ) (فهمی ...) رند و نامراد است و اوقات خود را به تجارت میگذراند. عاشق پیشه هم هست ولی عشقش پایدار نیست . طبع شعر خوبی دارد و این ابیات از اوست :
تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی
من از حیرت نمیدانم که زخمی خورده ام یا نه .

#


باز اشکم سر آرایش مژگان دارد
بازم انگشت ملاقات بدندان دارد

#


از سر انگشت استغفار نتوان باز کرد
این گره هایی که محکم گشته بر زنار من .

#


اگر بر بستر من گل فشانی بردمد آتش
و گر بر تربت من آب ریزی دود برخیزد.

#


کشیده ام دو سه جام از شراب بیشرمی
خدا کند که دوچارم شوی در این گرمی .

#


بر همچو منی جلوه گریهای توحیف است
خود را منما تا بتمنای تو میرم .

#


صد آبله زد زبان و انگشت
از بسکه بلا شمار کردم .

#


بینم چو در رفتار او حیرت زمینگیرم کند
پا بر سر جان مینهد غافل نهادن این چنین .

#


گر چه رام دل بی صبر و قرارم نشدی
سر راهی نگرفتم که دوچارم نشدی .

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 200).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کاشی سازی . (حامص مرکب ) عمل و شغل کاشی ساز. || (اِ مرکب ) کارخانه ای که در آن آوندهای کاشی و یا خشتهای کاشی میسازند. (ناظم الاطباء).
کاشی کاری . (حامص مرکب ) نوعی از صنایع که در عمارت کنند. (آنندراج ). کاشی سازی . رجوع به کاشی سازی شود. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ کتاب «صنای...
کاشی تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) تراشنده ٔکاشی . آنکه کاشی را در بنائی بکار برد : برای جدارش ز کاشی تراش دل کان فیروزه اندر خراش . نورالدین ظه...
ناصر کاشی . [ ص ِ رِ ] (اِخ ) ناصرالدین ، متخلص به ناصر. هدایت آرد: «از اماجد فضلا و از اعاظم شعرای متقدمین است ». او راست :دو چیز هست که جزنا...
کولق کاشی . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دهو که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)...
قاضی کاشی . (اِخ ) رجوع به قاضی اسد کاشی شود.
ناجی کاشی . [ جی ِ ] (اِخ ) از شاعران کاشان ۞ و خلف ملاحسن واعظ کاشی است ۞ . این بیت ازاوست :سر از خاک لحد از شرم عصیان برنمیدارم که ت...
کاشی تراشی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کاشی تراشی . || (اِ مرکب ) محل کاشی تراشی .
کاشی محله . [ م َ ح َل ْ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12هزارگزی شمال خاوری بابل . دشت و معتدل و مرطوب مال...
کاشی معرق . [ ی ِ م ُ ع َرْرَ ] (اِ مرکب ) یا کاشی تراشیده . تلفیق تکه های کوچک تراشیده ٔ خشت کاشی براساس نقش . رجوع به معرق شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.