کاشی . (اِخ ) (فهمی ...) رند و نامراد است و اوقات خود را به تجارت میگذراند. عاشق پیشه هم هست ولی عشقش پایدار نیست . طبع شعر خوبی دارد و این ابیات از اوست :
تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی
من از حیرت نمیدانم که زخمی خورده ام یا نه .
#
باز اشکم سر آرایش مژگان دارد
بازم انگشت ملاقات بدندان دارد
#
از سر انگشت استغفار نتوان باز کرد
این گره هایی که محکم گشته بر زنار من .
#
اگر بر بستر من گل فشانی بردمد آتش
و گر بر تربت من آب ریزی دود برخیزد.
#
کشیده ام دو سه جام از شراب بیشرمی
خدا کند که دوچارم شوی در این گرمی .
#
بر همچو منی جلوه گریهای توحیف است
خود را منما تا بتمنای تو میرم .
#
صد آبله زد زبان و انگشت
از بسکه بلا شمار کردم .
#
بینم چو در رفتار او حیرت زمینگیرم کند
پا بر سر جان مینهد غافل نهادن این چنین .
#
گر چه رام دل بی صبر و قرارم نشدی
سر راهی نگرفتم که دوچارم نشدی .
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 200).