کافور
نویسه گردانی:
KAFWR
کافور. (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند 7هزارگزی شمال خاوری قاین کوهستانی و گرمسیر است . آبش از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات و شلغم ، و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است . راههایش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
کافور هندی . [ رِ هَِ ] (اِخ ) از حجار روایت دارد. (از الدررالکامنة).
کافور یهود. [ رِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریحان الکافور. کافوریه . اقحوان . رجوع به کافور یهودیه شود.
کافور عملی . [ رِ ع َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است و آن چوبی است که میجوشانند و از آن برمی آورند. رجوع به کافور شود.
کافور کاسه . [ رِ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب غلیظ چوب کافور است که پس از جوشانیدن آن بدست آید. در فلاحت نامه آمده است : چون چ...
کافور موتی . [ رِ م َ تا ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نوعی از کافور کدر که غیر شفاف است . قسم ناصاف کافور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کافور...
کافور مظفری . [ رِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) معروف به حریری که در سال 700 هَ .ق . رئیس بزرگان خدمه در مدینه ٔ شریفه بود. آثاری خوب از او بجا م...
کافور معمری . [ رِ م ُ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) از خدام مورد اعتماد سلطان محمود غزنوی بوده است ، و او را همراه عبدالجبار برای آوردن دختر امیر گرگان ...
کافور یهودی . [ رِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کافوربویه . ریحان الکافور. سوسن . رجوع به مفردات ابن بیطار و کافوربویه لغت نامه شود.
فلفل کافور. [ ف ِ ف ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون کافور بالخاصیه از طبله هوا میگیرد برای منع آن فلفل در طبله گذارند تا آن را محفوظ دا...
کافور رباحی . [ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از کافور است . (منتهی الارب ). نوعی از کافور که به پاره های نمک شبیه است . (ترجمه ٔ صیدن...