کاکا
نویسه گردانی:
KAKA
کاکا. (اِ) برادر کلان را گویند. || غلام قدیمی که در خانه پیر شده باشد. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیرازیان کاکا سیاه گویند. (آنندراج ). || مرد حبشی . مرد زنگی . || بنده ٔ حبشی نرینه . || شاید از کلمه ٔ کاک بمعنی مرد آمده و آن نشانه ٔ خطاب باشد. || بمزاح ، یک تن از مردم شیراز.
- کاکای حاج محمد زمان است بجای آقایش هم قسم میخورد. (امثال و حکم دهخدا) ؛ کنایه از عجب و تکبر است .
- مثل کاکا سیاه ها، آشفته مو ؛ با لبی ستبر. ژکان و دنان . (امثال و حکم دهخدا ج 3).
- مثل کاکای حاج محمد زمان ؛ لندلندان . (امثال و حکم دهخدا ج 3).
- امثال :
حساب حساب است کاکا برادر ؛ در سودا خویشاوندی و دوستی به کار نیست . برادری بجا بزغاله یکی هفتصد دینار. (امثال و حکم دهخدا ج 2).
کاکای امیر اعظم است عاشق است به هر کس که شما صلاح بدانید . (امثال و حکم دهخدا ج 3).
|| به هندی عمو باشد که برادر پدر است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به افغانی هم برادر پدر را گویند. (غیاث ) (آنن__دراج ). || در ت-داول م-ردم شیراز برادر را گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
کاکا ابوالقصر بستی . [ اَ بُل ْ ق َ رِ ب ُ ] (اِخ ) از مشایخ صوفیه است . جامی در نفحات الانس چنین آرد: شیخ الاسلام گفت که وی مردی بزرگ بوده...
حساب جای خود و برادری هم جای خود
در حساب و کتاب حتی با برادر خود هم سخت گیر باش
کعکع. [ ک ُ ک ُ ] (ع ص ) سست . بددل . جبان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).