گفتگو درباره واژه گزارش تخلف کبک نویسه گردانی: KBK کبک . [ ک َ ] (اِ) دست . (ناظم الاطباء) (برهان ). || کف دست را گویند. (اوبهی ). کف دست . (ناظم الاطباء). || دست راست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی کبک کبک . [ ک َ ] (اِ) مرغی است معروف . (آنندراج ). پرنده ای است مشهور و معروف و آن دو قسم می باشد دری و غیر دری هر دو به یک شکل و شمایل لیکن ... کبک کبک . [ ک َ ب َ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان ماوراءالنهر که در سال 711 هَ . ق . در زمان پادشاهی الجایتو با برادرش یسوربر خراسان تاختن کرد و بعد ... خط کبک خط کبک . [ خ َطْطِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوطی که بر پر و بال کبک می باشد و خوانا نیست . (آنندراج ) : خط کبک است بر بال کبوترنامه ٔ ر... کبک دل کبک دل . [ ک َ دِ ] (ص مرکب ) جبان . (یادداشت مؤلف ). ترسنده . کبک زهره . رجوع به کبک زهره شود. کبک گر کبک گر. [ ک َ ک ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (مرکب از کبک + گر بمعنی کوه ). پرنده ای است که آن را به عربی دراج گویند. (برهان ). دراج . ... کبک لب کبک لب . [ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) که لبی چون کبک زیبا دارد. || مجازاًزیبالب . لعل لب ، بمناسبت سرخی منقار او : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طا... کبک وش کبک وش . [ ک َ وَ] (ص مرکب ، ق مرکب ) کبک مثال . کبک رفتار : کبک وش آن باز کبوترنمای فاخته رو گشت به فر همای .نظامی . کبک کو کبک کو. [ ک َ ک ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دراج . (فهرست مخزن الادویه ). || مخفف کبک کوه . کبک دری . کرک ِ کوه . کبک بچه کبک بچه . [ ک َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / ب َچ ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ کبک . جوجه ٔ کبک . سُلَک . (منتهی الارب ذیل کلمه ٔ سلک ) (دهار). سلَکَة.... کبک خرام کبک خرام . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده چون کبک . یازان چون کبک : مجلس تو همه سال ای ملک آراسته باداز بت کبک خرام و صنم گور... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود