کثیف . [ ک َ ] (ع ص ) ستبر. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). ستبر و غلیظ. (ناظم الاطباء). ستبر و تیره . ضد لطیف . (غیاث اللغات ) (آنندراج )
: ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن
صورتگر علوی و لطیف است بدو در.
ناصرخسرو.
چون این کثیف جرم زمین هست بر قرار
چون کاین لطیف چرخ فلک را قرار نیست .
مسعودسعد.
گر ملیحی یا قبیحی ور لطیفی یا کثیف
بنده ٔ صدر جهانی حق شناس و حق گزار.
سوزنی .
زمین زیر به ، کو کثیف است و ساکن
فلک به زبر، کو لطیف است و دروا.
خاقانی .
که مرا بی لقای خدمت او
زندگانی کثیف و نازیباست .
خاقانی .
اگر خسیس بر من گرانسرست رواست
که او زمین کثیف است و من سماءسنا.
خاقانی .
سودای این سواد مکن بیش در دماغ
تکلیف این کثیف منه بیش بر روان .
خاقانی .
در دل سنگ کثیف جواهر معادن و فلزات بیافرید.(سندبادنامه ص
2).
صبغةاﷲ نام آن رنگ لطیف
لعنةاﷲ بوی آن رنگ کثیف .
مولوی .
|| ابر. || آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || صاحب منتهی الارب و به تبع او صاحب آنندراج گوید: اسمی است که لشکر را بدان توصیف کنند و سپس کثیف را بمعنی ابر و آب ضبط کرده است ، مرادف دارای کثافت و این اخیر براساسی نیست و صواب آن است که آن صفت باشد. در اقرب الموارد و ناظم الاطباء ذیل کثیف آمده : ذوالکثافة که بدان لشکر و ابر و آب و صف شود. گویند: عسکر کثیف و سحاب کثیف و ماء کثیف . و صاحب شرح قاموس نوشته اسمی است که وصف کرده می شود به او سپاه و ابر و آب . || در تداول فارسی زبانان ، چرکین و ناپاک . ضد نظیف .(ناظم الاطباء). شوخگن . (یادداشت مؤلف ).
-
کثیف بودن ؛ ناپاک و چرکین بودن . (ناظم الاطباء).
|| انبوه و درهم . درهم پیچیده . (یادداشت مؤلف )
: و موی سر او زود برآید و کثیف باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر بسیار است و کثیف (موی ) مزاج گرم است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر موی نگاه کنندو موی از سه روی نشان دهد به مزاجها یکی از بسیاری و کثیفی و دوم از نگ [ ظ. رنگ ] سیوم از جعدی و راستی اگر بسیار است و کثیف ، مزاج گرم است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).