اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کج

نویسه گردانی: KJ
کج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص ) است و بهر حال جای تأمل است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
کج و کوله . [ ک َ ج ُ ک َ / کو ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج واج . (یادداشت مؤلف ). کج و چوله . کج و معوج . کژ و مژ. (فرهنگ فارسی معین ).
کج و معوج . [ ک َ ج ُ م ُع ْ وَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج و کوله . کج مج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و کوله و کج مج شود.
کج ناخونی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نشتادر شهرستان شهسوار، کوهستانی و سردسیر. سکنه 200 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
علی کج کینه . [ ع َ ی ِ ک َ ن َ ] (اِخ ) (سلطان ...) وی به همراهی امیر مغول از جانب ابوالغازی سلطان حسین میرزا حاکم بلخ بود. و سلطان محمود...
کج خلقی کردن . [ ک َ خ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) زشتخویی کردن . تغیر کردن . تشدد کردن .
کج و لوس شدن . [ ک َ ج ُ ل َ / لو ش ُ دَ ] (مص مرکب )فالج پیدا آمدن یا تغییر شکل دادن پاره ای از روی یابدن . کج شدن دهان و دست بر اثر عار...
گردن کج کردن . [ گ َ دَ ک َ ک َ دَ] (مص مرکب ) فروتنی . التماس . عجز. لابه : پیش دریا چه خرد راست کنم گردن کج من که قانع به دم آب چو شمش...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.