کدو
نویسه گردانی:
KDW
کدو. [ ] (اِخ ) قریه ای است شش فرسنگی جنوب شهر داراب . (فارسنامه ٔ ناصری ).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کدو. [ ک َدْوْ ] (ع مص ) کُدُوّ. به درنگ برآمدن گیاه زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بد برآمدن کشت . (ناظم الاطباء) (از اقرب ال...
کدو. [ ک َ ] (اِ) گیاهی است از رده ٔ دولپه ای های پیوسته گلبرگ که سردسته ٔ تیره ٔ خاصی به نام تیره ٔ کدوئیان می باشد. گیاهی است بالارونده ...
کدو. [ ک ُ دُوو ] (ع مص ) کَدْوْ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به کدو شود.
کدوء. [ ک ُ ] (ع مص ) کَدء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدء شود.
کدو زدن . [ ] (مص مرکب ) ظاهراً نوعی از مراسم و تفریحات نوروز بوده است : قومی از دیلم روزنیروز بر عادت خویش بدین ناحیت درآمدند زیرا که ...
کدو سرا. [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کوچصفهان شهرستان رشت ، جلگه ای و معتدل و مرطوب ، سکنه 850 تن ، آب از خمام رود و سف...
کله کدو. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه موی سر او بشده باشد. داس . دغ سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کله طاس . کچ...
نوعی خورش ایرانی است که مشابه خورش بادمجان میباشد با این تفاوت که به جای بادمجان، در آن از کدوی مسمایی سرخ شده استفاده می گردد٠ سایر ترکیبات آن عبارتن...
باس کدو. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 2500گزی شمال سردشت و در پانصدگزی شمال راه ارابه رو بیور...