کرامت . [ ک َ م َ ] (ع مص )کرامة. بزرگی ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین )
: و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت . (کلیله ودمنه ). جوانمرد گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار داشتن کسی .(ناظم الاطباء)
: گفتند چند مهم دیگر است که ناگفته مانده است و چند کرامت که نیافته است . (تاریخ بیهقی ). و انوشروان او را کرامتها فرمود بیش از حد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
89). و با این همه کرامت که با بنده کرده است و این نعمت داده .... هیچ سپاس ومنت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. (نوروزنامه ). بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند و خلعت داد و بنواخت و بجای او کرامتها کرد. (نوروزنامه ). پس من خود سازم ایشان را از کرامت و نواخت . (کشف الاسرار ج
2 ص
530).و کدام خدمت در موازنه ٔ آن کرامت آید که در غیبت بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است . (کلیله و دمنه ).
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده .
خاقانی .
شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض
آن کرامت را مکافا برنتابد بیش ازین .
خاقانی .
ای صاحب کرامت شکرانه ٔ سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را.
حافظ.
|| سرافرازی . ارجمندی . بزرگواری . رفعت . (ناظم الاطباء). بزرگی . عزت . (یادداشت مؤلف )
: بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت
تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر.
فرخی .
آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد و کرامت دهاد. (تاریخ بیهقی ). ملائکه ملاقات نمایند با آن امام درحالتی که دهند بشارت او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی ).
که کرد این کرامت همان بوستان را
که بهمن همی داشتی خوار و زارش .
ناصرخسرو.
و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان و گروهی را بر عافیت آنچه به وی در باشند. (نوروزنامه ). دیگر به نور هدایت عقل ... به تاج کرامت متوج گشته . (کلیله و دمنه ).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر.
سعدی .
نیکخواهان ترا تاج کرامت بر سر
بدسگالان ترا بند عقوبت بر پای .
سعدی .
شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند.
حافظ.
|| احترام . توقیر. (ناظم الاطباء)
: و حاجب معتصم وی را [ بودلف عجلی را ] بسوی خانه برد با کرامت بسیار. (تاریخ بیهقی ). چون حسنک بیامد خواجه برپای خاست وی چون این کرامت بکرد همه اگر خواستند وگرنه برپای خاستند. (تاریخ بیهقی ). رسول را بازگردانیدند و با کرامت به خانه بردند. (تاریخ بیهقی ). چون به شهر نزدیک رسید حاجبی و بوالحسن ندیم و مظفر حاکم ندیم که سخن تازی نیکو گفتندی .... پذیره شدندو رسول را با کرامتی بزرگ در شهر آوردند. (تاریخ بیهقی ). || کار خارق عادت . اعجاز. معجزه . (ناظم الاطباء). ظهور امر خارق عادت از شخصی غیر مقارن با دعوی نبوت . پس آنچه که مقرون به ایمان و عمل صالح نباشد استدراج است و آنچه مقرون با دعوی نبوت باشد معجزه است . (تعریفات جرجانی ). خارق عادتی که به دست ولی انجام یابد کرامت نامیده می شود. مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد. ج ، کرامات . (فرهنگ فارسی معین )
: زین روی چون کرامت مریم به باغ عمر
از نخل خشک خوشه ٔخرما برآورم .
خاقانی .
آب محیط را ز کرامات کرده پیل
بگذشته ز آتشین پل این طاق آبفام .
خاقانی .
عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح
نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست .
سعدی .
گفتم مصلحت آن است که زبان تعرض کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد. (گلستان سعدی ).
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقه ٔ سالوس و کرامت برخاست .
حافظ.
رجوع به معجزه ، ارهاص ، استدراج ، کرامات و کرامة شود.