اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرسی

نویسه گردانی: KRSY
کرسی . [ ک ُ سی ی ] (ع اِ) تخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریر.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج ، کَرسی ، کَراسی ّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. (از اقرب الموارد). || علم و دانش .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). گویند: وی از اهل کرسی یعنی اهل علم است . (از اقرب الموارد). || دانشمند. || ملک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). من قوله تعالی : وسع کرسیه السموات و الارض (قرآن 255/2)؛ ای علمه و ملکه . (مهذب الاسماء). || قدرت . باری و تدبیر او سبحانه . ج ، کراسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- کرسی اسقف ؛ مرکز اقامت او. (از اقرب الموارد).
- کرسی جوزاء ؛ کواکب . (از اقرب الموارد).
- کرسی ملک ؛ عرش او.(از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است به طبریّه و در آن ده عیسی علیه السلام حواریون را فراهم آورد و در اطراف و نواحی روانه فرمود. (منتهی الارب )...
کرسی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است در ناحیه ٔ تته رستاق از نواحی نور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 111 و ترجمه ٔ آن ص 150).
کرسی . [ ک ُ ] (ع اِ) تخت کوچک . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(یادداشت مؤلف ). || تخت . عرش . سریر. اورنگ . (ناظم الاطباء). گاه . ...
کرسی . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از ناحیه تته رستاق بخش نور شهرستان آمل . کوهستانی و سردسیر است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
کرسی . [ ک ُ سی ی ] (ع اِ) تخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریر.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج ، کَرسی ، کَراسی...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ پارتو pârtu (سغدی: partu) 2ـ راجاس râjâs (سنسکریت: râjâsana)**** فانکو آدینات 09163657861
کرسی گر. [ ک ُ گ َ ] (ص مرکب ) کرسی ساز که به کرسی و صنعت آن پردازد : گر به گاه و تخت و کرسی غره خواهی گشت خیزسجده کن کرسی گران را در ...
بر کرسی . [ ب َ ک ُ] (حرف اضافه + اسم ) به روی کرسی . (ناظم الاطباء).- بر کرسی نشاندن ؛ کنایه از خوب و نیک سامان دادن و بفعل آوردن کاری...
کرسی دار. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کرسی دارنده .صاحب کرسی . خداوند کرسی . || حاکم . (فرهنگ فارسی معین ). || بر تخت جلوس کرده . (ناظم الاطباء). || ...
کرسی خاک . [ ک ُ / ک ُرُ ] (ص مرکب ) ماکیانی را گویند که از بیضه نهادن بازایستاده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.