اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرشمه

نویسه گردانی: KRŠMH
کرشمه . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] ۞ (اِ) ناز و غمزه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).عشوه . شکنه . برزم . (ناظم الاطباء). غَنج . غُنج . غُنُج . (منتهی الارب ). دلال . (یادداشت مؤلف ) :
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز تراکرشمه و ناز.

رودکی .


گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال .

فرخی .


بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ دلبر نیست .

عنصری .


گرچه به دست کرشمه ٔ تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم .

خاقانی .


مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه
نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی .

خاقانی .


در عشق فتوح چیست دانی
از دوست کرشمه ٔ نهانی .

خاقانی .


دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی
سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید.

خاقانی .


آهوچشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه ای جهانی .

نظامی .


شست کرشمه چو کماندار شد
تیر نینداخته بر کار شد.

نظامی .


بیچاره دلم ز نرگس مستش
صد توبه به یک کرشمه بشکستش .

عطار.


ای یک کرشمه ٔ تو صد خون حلال کرده
روی چو آفتابت ختم جمال کرده .

عطار.


کرشمه ٔ تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.

حافظ.


تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده .

حافظ.


غرض کرشمه ٔ حسن است ورنه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز.

حافظ.


این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم .

حافظ.


گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز
آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش .

شیخ العارفین (از آنندراج ).


مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد
در خاطرش کرشمه ٔ ساقی خلیده ست .

اسیر لاهیجی (از آنندراج ).


رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار
صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت .

اسیر لاهیجی (از آنندراج ).


به یک کرشمه که بر جان زدی ز دست شدم
دگر شراب مده ساقیا که مست شدم .

امیرشاهی سبزواری (از آنندراج ).


کند عشق ار بکارت یک کرشمه
ز چشمت خون تراود چشمه چشمه .

؟ (از آنندراج ).


|| اشاره به چشم و ابرو. (برهان ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). چشمک و اشاره ٔ به چشم و ابرو. (ناظم الاطباء) :
مخمور دو چشم تو که به یک غنج و کرشمه
صد بار در خانه ٔ خمار شکسته .

سوزنی .


باز از کرشمه زخمه ٔ نو درفزوده ای
درد نوم به درد کهن برفزوده ای .

خاقانی .


گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای
گاه از کرشمه دیده ٔ اختر شکسته ای .

خاقانی .


کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف میراند چون تیر.

نظامی .


چشمت به کرشمه خون من ریخت
از قتل خطا چه غم خورد مست .

سعدی .


ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی .

سعدی .


تا سحر چشم یار چه جادو کند که باز
بنیادبر کرشمه ٔ جادو نهاده ایم .

حافظ.


|| گوشه ٔ چشم .(یادداشت مؤلف ) :
به غلامان دست پروردم
به کرشمه اشارتی کردم .

نظامی .


و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان ... و به کرشمه ٔ لطف خداوندی مطالعه فرماید. (گلستان سعدی ). || در تداول عامه ، قصد و آهنگ کاری . قصد و عمل . آهنگ و عمل . (یادداشت مؤلف ) :
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار
زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار.

؟ (یادداشت مؤلف ).


|| نغمه ٔ کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آوازها نواخته می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کرشمه. کَ رَ ش مَ ه . نام یک نوع رقص است کرشمه نام رقص تاجیکان پارسی وانان است و رقص که به حرکات دست شانه اجرا شود به نام کرشمه گفته می‌شود و رقص که ب...
کرشمه کن . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کرشمه کننده . غمزه کننده . آنکه کرشمه بکار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : نر و ماده (کبوتران ) کاوا...
کرشمه ناک . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) با کرشمه و ناز : معشوقه ای داشت موزون و کرشمه ناک . (سندبادنامه ص 102).نیست توجهش بکس تا چه ادا...
کرشمه زار. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) محل کرشمه . (فرهنگ فارسی معین ). جای ناز و کرشمه : جواب آن غزل است این که طالبا گفته ست کنار و ج...
کرشمه سنج . [ ک ِ رِ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) آنکه کرشمه ٔ معشوقان و دیگران سنجد. هدف کرشمه . (فرهنگ فارسی معین ) : به صوفیانه ادایی که س...
کرشمه باز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه کرشمه کند. معشوقی که غمزه آرد. (فرهنگ فارسی معین ). بکاربرنده ٔ ناز و کرشمه : داری تو کرشمه ...
کرشمه دار. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کرشمه دارنده . کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ). باکرشمه . رجوع به کرشمه باز شود.
کرشمه ریز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کرشمه دار. که ناز و کرشمه به کار آرد. کرشمه ریزنده . کرشمه باز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشمه ...
کرشمه ریزی . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرشمه ریز. کرشمه بازی . (فرهنگ فارسی معین ) : کرشمه ریزیت از حد گذشت بر دلهاکرشمه زار ترا من ...
کرشمه داری . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کرشمه دار. کرشمه بازی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرشمه بازی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.