کرفس . [ ک َ رَ ] (اِ)
۞ کلفس . کرسب . کرسف . (حاشیه ٔ برهان چ معین )
۞ . اجمود. (یادداشت مؤلف ). رستنیی باشد که از آن ترشی سازند یعنی در میان سرکه اندازند و خورند و گویند تخم آن شهوت مردان و زنان را برانگیزاند و از این جهت است که زنانی را که بچه شیر دهند از کرفس خوردن منع کنند. (برهان ) (آنندراج ). رستنی مأکول از طایفه ٔ چتری که از آن خورش سازند و با سرکه مانند کاهو خورند. (ناظم الاطباء). نوعی سبزی که در طعام کنند و از آن خورش خاص پزند. (یادداشت مؤلف ). اقسامی دارد: قسمی جبلی صخری و فطراسالیون است و جبلی غیرصخری را که تخمش شبیه به زیره است و بیخش باریکتر از بستانی و قسم نبطی را کرفس شتوی ومشرقی و کرفس عظم نامند. ساقش مجوف و دراز و نرم و مایل به سرخی و برگش عریض و چتر او مثل سبت و تخمش قریب به شکل قرطم که تخم کافشه باشد و سیاه و مصمت و با عطریه و به فطراسالیون شبیه تر از سایر اقسام و تند و بیخش سفید بزرگ و خوش طعم و در خواص ضعیفتر از بستانی است . کرفس بری را برگ عریض می باشد و هرچه قریب به زمین است ، منحنی به طرف بیرون و با اندک رطوبت چسبنده و تندی اندک و خوشبو و مایل به زردی و ساقش باصلابت و تخمش مستدیر و شبیه به تخم کلم و سیاه و تند وچتر او مانند چتر نبطی و در سنگلاخها و پشته ها می روید. (تحفه ). کوهی و دشتی و بوستانی باشد و بعضی است که اندر آب و بر کنار آب روید. و تخم کرفس کوهی را که بر سنگ روید فطراسالیون گویند و نه [ تخم ] همه کرفسی که کوهی است فطراسالیون باشد، بل آنچه بر سنگ باشد فطراسالیون آن است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گیاهی است علفی و دوساله از تیره ٔ چتریان به ارتفاع
20 تا
60سانتی متر که در اکثر نقاط خصوصاً در نواحی بحرالرومی (و همچنین ایران ) فراوان است . این گیاه جزء سبزیهای خوراکی است و در اغذیه مصرف می شود. ریشه اش راست و خاکستری قهوه ای و درونش سفیدرنگ است . ساقه اش مایل به رنگ سبز بی کرک است و برگها شفاف و اندکی ضخیم می باشد. گلهایش کوچک و سفید و مایل به زردند. میوه اش کوچک و قهوه ای رنگ و دارای خطوطی سفید است . ریشه و برگ و میوه ٔ این گیاه در تداوی مورد استعمال دارد. برگ گیاه مذکور ضد اسکوربوت و شیره ٔ آن بعنوان مقوی و ضد تب به کار می رود. کرویز. اپیوس . کرفشا. اوداسالیون . سلری . سلدهری . اجمود. (فرهنگ فارسی معین )
: موبه مو و ذره ذره مکر نفس
می شناسیدند چون گل از کرفس .
مولوی .
-
بزرالکرفس ؛ تخم کرفس . (آنندراج ).
-
کرفس آبی ؛ یکی از گونه های کرفس است که در کنار مردابها می روید و در تداوی بعنوان مدر و ضد اسکوربوت به کار می رود. کرفس الماء. جرجرالماء. قرةالعین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرفس الماء شود.
-
کرفس الجبل ۞ ؛ اورایاسالینوس . اورایاسالینن
۞ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرفس و کرفس جبلی شود.
-
کرفس الماء ۞ ؛ کنگر آبی را گویندکه به عربی قرةالعین خوانند، به ترکی بولاغ اتی و به رومی سیون نامند. (آنندراج ) (انجمن آرا). قرةالعین . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کرفس آبی شود.
-
کرفس بری ؛ کرفس صحرایی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرفس صحرایی شود.
-
کرفس بستانی ؛ رجوع به کرفس شود.
-
کرفس بیابانی ؛ کرفس صحرایی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرفس صحرایی شود.
-
کرفس تربی ؛ گونه ای کرفس که در ریشه اش ، مانند چغندر یا ترب مواد غذایی را اندوخته می کند و حجیم می شود و ریشه اش را، مانند ترب و چغندر می خورند. کرفس شلغمی . کرفس لفتی . شلغمی کرویزی . کرفس ریشه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کرفس جبلی ۞ ؛ کرفس الجبل . سمرنیون
۞ . کرفس کوهی . در کوههای چهارمحال و بختیاری فراوان است و آن را چون بوی افزاری در طعامها کنند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فطراسالیون و کرفس کوهی شود.
-
کرفس دشتی ؛ به فارسی کبیکج است .
-
کرفس دیو ؛ پر سیاوشان . (یادداشت مؤلف ).
-
کرفس رومی ؛ خراه است که در طبرستان جعفری نامند و برگش مانند کرفس بستانی است . (یادداشت مؤلف ). جعفری .(فرهنگ فارسی معین ).
-
کرفس ریشه ؛ کرفس تربی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرفس تربی شود.
-
کرفس صحرایی ؛ گونه ای کرفس خودرو که در مزارع می روید و در تداوی مصرف می شود. کرفس بری . کرفس بیابانی . سمرینون . خرس گیاه . کرفس وحشی . گونه ای از این گیاه که در کنار مردابها و رودخانه ها می روید به کرفس آبی مشهور است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کرفس صخری ؛ فطراسالیون است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فطراسالیون شود.
-
کرفس فرنگی ؛ نوعی کرفس که در زمان ناصرالدین شاه از اروپا به ایران وارد شد و رواج یافت . (المآثر و الاَّثار از فرهنگ فارسی معین ).
-
کرفس کوهی ؛ گونه ای کرفس که در دامنه ٔ تپه ها و نواحی کوهستانی می روید و مانند کرفس بیابانی در تداوی بعنوان ضد اسکوربوت مصرف می شود. کرفس جبلی . کرفس الجبل . داغ کرویزی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرفس جبلی شود.
-
کرفس لفتی ؛ کرفس تربی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرفس تربی شود.
-
کرفس وحشی ؛ کرفس صحرایی . رجوع به کرفس صحرایی شود.
|| دوائی است مانند اجواین بوی آن ناخوش و تیز باشد و آن اجمود ولایتی است و از خواص آن یکی این است که کژدم گزیده اگر بخورد فی الحال بمیرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج )
: زهری است به قهر نفس دادن
کژدم زده را کرفس دادن .
نظامی .
مساز عیش که نامردمی است طبع جهان
مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا.
خاقانی .
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ
گنده دهانی کرفس خای نه کیکیر.
سوزنی .