کرم
نویسه گردانی:
KRM
کرم . [ ک َرَ ] (ع ص ) جوانمرد و بامروت . واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . یقال : هو کرم و هم ، هی ، هن کرم و ارض کرم و ارضان کرم و ارضون کرم ؛ ای کریمة طیبة صالحة للنبات . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کرم زدگی . [ ک ِ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کرم خوردگی . شپشه افتادگی . تسویس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به کرم زدن و کرم افتادن شود.
کرم زدن . [ ک ِ زَ دَ ](مص مرکب ) افتادن کرم در میوه یا درختی و جز آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرم افتادن و کرم زدگی شود.
کرم دارو. [ ک ِ ] (اِ مرکب ) مطلق داروهای کرم کش . (یادداشت مؤلف ) : گویم ار تو هم بدین مشغول باشی به بودزآنکه به سازد خرف را کرم دارو از...
کرم دانه . [ ک ِ ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) کرمی است آفت «به » که میوه را سوراخ و از دانه های «به » تغذیه میکند. (یادداشت مؤلف ).
کرم دانه . [ ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ۞ تخم نوعی از مازریون است که آن را به فارسی هفت برگ خوانند و موردانه نیز گویند و معرب آن جرم دان...
کرم پیشه . [ ک َ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) جوانمرد و بخشنده . (آنندراج ). کریم . جوانمرد. سخی . (ناظم الاطباء) : وگر درنیابد کرم پیشه نان نهادش توا...
کرم حکان . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل است . (تاریخ قم ص 13). مصحف کرمجگان است . رجوع به کرمجگان شود.
کرم خوار. [ ک ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که کرم خورد. حیوان که غذای آن کرم است . (یادداشت مؤلف ).
کرم خورد. [ ک ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) کرم خورده . رجوع به کرم خورده شود.
کرم گستر. [ ک َ رَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ کرم . بخشش و جود کننده . (آنندراج ). نیکوکار. خیراندیش . مهربان . (ناظم الاطباء). سخی . جواد. (فر...