اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کز

نویسه گردانی: KZ
کز. [ ک َ/ ک ِ ] (حرف ربط + حرف اضافه ٔ) (از: ک ، مخفف که ، + ز، مخفف از. که از باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). به معنی که از. (ناظم الاطباء) :
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو درسرخاره .

رودکی .


به حق آن روی خوب بسان منقار باز
به حق آن روی خوب کزو گرفتی براز.

رودکی .


کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک .

رودکی .


پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوختر کم بود کودکی .

بوشکور.


من آنگاه سوگند این سان خورم
کز این شهر من رخت برتر برم .

بوشکور.


سوگند خورم به هرچه دارم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.

ابوالمؤید.


کیست کز وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.

دقیقی .


مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.

دقیقی .


و ایشان با همه ٔ کافران کز گرد ایشان است حرب کنند و بهتر آیند. (حدود العالم ).
جز این داشتم اومید و جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت .

کسائی .


سزد که پروین بارد دو چشم من شب و روز
کنون کزین دو شب من شعاع برزد پرو.

کسائی (زندگی ، اندیشه و شعر او ص 111).


بدو گفت کز من بگوی این پیام
که ای شاه بینادل نیک نام .

فردوسی .


بدیشان چنین گفت کز بخت بد
همی هر زمان بر سرم بد رسد.

فردوسی .


سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی
خوبیت عیان است چرا باید سوگند.

عماره .


وصال تو تا باشدم میهمانی
سزدکز تو یابم سه بوسه نهاری .

خفاف .


مگرکه نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.

فرخی .


طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز
سربتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.

فرخی .


کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شد چو خف .

عنصری .


براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثهلان .

عنصری .


بانگ صلوات خلق از دور پدید آید
کز دور پدید آید از پیل تو عماری .

منوچهری .


زین دادگری باشی وزین حق بشناسی
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی .

منوچهری .


کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.

عسجدی .


حیدر کز او رسید و زفخر او
از قیروان به چین خبر خیبر.

ناصرخسرو.


آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند. یعنی خط سیمین . (نوروزنامه ).
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چومستان کرد با ما شیرگیری .

نظامی .


دورنگر کز سر نامردمی
برحذر است آدمی از آدمی .

نظامی .


جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان .

نظامی .


در حدیث آمده ست کز دل دوست
به دل دوست رهگذر باشد.

تاج الدین آبی .


گفت با لیلی خلیفه کاین تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی .

مولوی .


باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری .

سعدی .


دانمت آستین چرا پیش جمال می بری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری .

سعدی .


این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند.

حافظ.


گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کزو رنگ ریا می شویم .

حافظ.


چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم .

حافظ.


کز درآمد بقچه را زد دورباش
گفت ای خسقی ز والا دور باش .

نظام قاری .


|| مخفف آنکه از.(یادداشت مؤلف ) :
روی از خدا بهر چه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنی .

سعدی .


|| (حرف ربط مرکب ) بمحض اینکه . همین که .آنگاه که . (یادداشت مؤلف ) :
شماساس کز پیش جیحون برفت
سوی سیستان روی بنهاد تفت .

فردوسی .


از دل و پشت مبارز برگشاید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .

عسجدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کز. [ ک َ / ک َ زَ ] (اِخ ) نام ولایتی است از هندوستان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کز. [ ک َ ] (اِ) نوعی از ابریشم کم قیمت که قز معرب آن است . (آنندراج ). ابریشم خام . (ناظم الاطباء). ابریشم کم بها. کژ. کج . قز. (فرهنگ فارس...
کز. [ ک َزز ] (ع ص ) مرد تند. ج ، کُزّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خشک منقبض . (از اقرب الموارد).- جمل کز ؛ سخت شدید. (از اقرب ...
کز. [ ک َزز ] (ع مص ) تنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باهم نزدیک نهادن گام را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب ...
کز. [ ک َ ] (اِ) اسم فارسی طرفاست ، بزرگ او اثل است و ثمرش عذبه و بری او بی ثمر و کوچک آن مخصوص به این و شکوفه اش سفید مایل به سرخی و...
کز.[ ک ِ ] (اِ) تنگی چیزی . || نزدیکی گامها به یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کَزّ شود.
کز. [ ک ِ ] (اِ) حالت انسان یا جانوری در خود فرورفته و به کنجی خزیده از سرما یا ناخوشی . رجوع به کز کردن شود.
کز. [ ک ِ ] (اِ) بوی پشم و پر سوخته . بوی سوختگی پشم و پر و ابریشم و مانند آن . (یادداشت مؤلف ).رجوع به کز خوردن شود. || حالت سوختن پر ...
کز. [ ک ُزز ] (ع ص ، اِ) ج ِ کَزّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به کز شود.
چاه کز. [ ک َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان آباده ٔ طشتک بخش نی ریز شهرستان فسا که در 36 هزارگزی شمال باختری نی ریز واقع شده و 18 تن سک...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.